غدير خم
آنان که جا ماندند (1)
۱۳۹۲/۸/۱۸ ۲۳:۲۱ - webmaster
آنان که جا ماندند (1)
خواص در یک جامعه به کسانی اطلاق می شود که به واسطه تاثیری که بر مردم دارند و جز بزرگان محسوب می شوند، این شرافت به واسطه بزرگی قوم یا به واسطه گرفتن حکمی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یا راوی حدیث و جز صحابی یا تابعین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یا جز خانواده شهدا محسوب می شوند که مردم به واسطه جایگاه آنان برای ایشان احترام قایل هستند که در زیارت عاشورا از برخی از آنان تحت عنوان امت ممهد و تمهید گران و زمینه سازان از آنان یاد می شود.

آن‌چه در پی می‌آید مروری كوتاه بر چند برهه‌ی حساس و تاریخی از زندگی خواص جامعه امام حسین علیه اسلام و بررسی زندگی این افراد که اگر اینان در آن برهه حساس تاریخ تصمیم درستی می گرفتند شاید امروز تاریخ سرنوشت دیگری داشت. ولی هم اینان نقش خود را در سرنوشت تاریخ نادیده گرفتند و وظیفه خود را انجام ندادند، که باعث شد حسین بن علی علیه السلام تنها شود و به تعبیر زیارت عاشورا وتر الموتر کشته شد و در نهایت به زندگی چند نفر از خواص اهل باطل خواهیم پرداخت که این گروه در عین باطل بودن ولی در انجام نقش خود در پیش برد اهل باطل با تمام قوت کار خود را انجام دادند که انسان را یاد سخن حضرت علی علیه السلام می اندازد که کاش گروهی از شما را می دادم و یک نفر از گروه معاویه را می گرفتم چرا که آنان این گونه بر باطل خود مصرند و با تمام قوت برای آن کار می کنند و شما در مورد حق این گونه سستی و کاهلی می ورزید.
سبک ما در این نوشتار بررسی زندگی و بیان نقش آنان می باشد که شاید آنان هم فکر نمی کردند که این گونه در تاریخ موثر باشند و کاهلی آنان شکاف عمیقی را در گروه حق پدید بیاورد. در این نوشتار کاری به این که این افراد عاقبت به خیر شدند یا نه نداریم و فقط هدف این است که خواص آن زمان که در برهه ای از تاریخ به وظیفه خود عمل نکرده اند؛ بررسی کنیم. قابل ذکر می باشد که برخی از منابع از نرم افزار تاریخ نور السیره که توسط موسسه کامپیوتری علوم اسلامی نور تهیه شده است استفاده نموده ایم.

1. احنف بن قیس تمیمی‏

یکی از کسانی که باید به عنوان مردودین امتحان خواص نام برد احنف بن قیس تمیمی‏ است که نامش ضحاک یا صخر بود که به احنف اشتهار داشت. او در دوران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد. گرچه آن حضرت را ندید. او از اشراف تمیمی بصره بود و به هنگام در خواست عایشه برای جنگ با امیرمومنان علیه‏ السلام،از اجابت این خواست سرباز زد و گفت:

من هرگز با علی علیه‏ السلام که پسر عم و داماد اوست، جنگ نخواهم کرد. او چون به نزد امیرمومنان علیه‏ السلام رفت، حضرت از شیوه‏ ی برخورد او در جنگ جمل پرسید که آیا "با ما موافقت داری یا نه؟" احنف در پاسخ دو کار پیش نهاد کرد و گفت: اگر می‏ خواهی با دویست نفر مرد ورزیده در خدمت و موافقت تو باشم و اگر می‏ خواهی شش هزار مرد شمشیر زن از تو دفع کنم. حضرت از او کار دوم را خواست.

شیوه برخورد احنف با امیرمومنان علیه‏ السلام شفاف نبود. او از شایعه‏ ای خبر داد که "در اقوال اهل بصره چنین است که اگر علی علیه‏ السلام بر ما ظفر یابد، مردان ما را بکشد و عیال و اطفال ما را برده گیرد" که امام در پاسخ به او فرمود: "هرگز از من این کار نیاید".

احنف بن قیس گر چه در صفین در سپاه امیرمومنان علیه‏ السلام بود، اما این سخن از وی ثبت شد است که "عرب به هلاکت رسید".

وی پس از خوانده شدن نامه معاویه برای مردم بصره و تشویق آن ها برای جنگ با امیرمومنان علیه‏ السلام به صف‏ بندی جبهه‏ ی حق و باطل توجهی نکرد و با بیان ضرب‏ المثلی چنین گفت "کاری به کارشان ندارم".

به گفته‏ ی ابن‏اعثم کوفی، معاویه چون نظر بزرگان قبایل عرب را درباره‏ ی ولایت عهدی یزید جویا شد، احنف بن قیس نیز به عنوان بزرگ بصره در پاسخ چنین گفت:

تو به احوال یزید و مداخل و مخارج او از ما عالم‏ تری و او را بهتر از ما می‏ شناسی؛ اگر می‏ دانی که تیمار خلافت چنان چه متضمن رضای خدای تعالی است و فراغت امت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم باشد،... در کار او با هیچ کس مشورت مکن و خلافت بدو ده و اگر دانی که بدین کار چنان که باید قیام نتواند نمود، دنیا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مینداز و بر ما بیش از گفتن سمعا و طاعة نباشد. معاویه از این سخن احنف بسیار خرسند شد.[1]

امام حسین علیه‏ السلام به هنگام اقامت در مکه و پیش از حرکت به سمت عراق، به روسای پنج‏ گانه‏ ی بصره و برخی از بزرگان شهر، مانند احنف بن قیس نامه‏ ای ارسال داشت و ایشان را به بیعت خویش خواند و فرمود:

شما را به عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‏ خوانم؛ زیرا سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از بین رفته و بدعت در دین ایجاد شده است.اگر به سخن من گوش فرا دهید و دستور مرا اجرا نمایید شما را به راه رشد و سعادت هدایت خواهم کرد.

احنف نامه امام حسین علیه‏ السلام را پنهان داشت و سپس در مرقوم ه‏ای کوتاه، امام را به صبر توصیه کرد او مردم را از جنگ بر حذر داشت و به اطرافیان خود چنین گفت:

ما خاندان ابوالحسن (امیرمومنان) را بارها آزموده‏ ایم؛ در آنان نه حکومت بر ولایتی و نه مالی برای اندوختن است و در جنگ نیز اهل کید و تزویر نیستند.

احنف بن قیس دوست عبدالله بن زبیر بود و در قتل مختار به او کمک کرد او به سال 67 ق. هجری در کوفه مرد.[2]

2. شریح قاضی

شریح بن حارث کندی، معروف به شریح قاضی در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مسلمان شد. عمر، او را قاضی شهر کوفه قرار داد و شصت سال، این منصب را عهده‏ دار بود. امیرمومنان علیه‏ السلام تصمیم به عزل او گرفت؛ اما مردم کوفه اعتراض کرده، خواستار ابقای او شدند. لذا وقتی امام، وی را به این منصب گماشت، بر او شرط کرد که هیچ حکمی را اجرا نکند مگر آن که آن را بر آن حضرت عرضه کند. حضرت علی علیه‏ السلام یک بار بر او خشم گرفت و از کوفه بیرونش کرد. شریح، بارها در برابر امام ایستاد و بی‏ ادبی‏ هایی از خود نشان داد؛ از جمله او در برابر مخالفت امام با نماز تراویح ایستاد و با فریاد "واسنة عمراه"، از این بدعت عمر دفاع کرد. شریح به درخواست زیاد بن ابیه، همراه چند نفر از اشراف کوفه، بر ضد حجر بن عدی گواهی داد و معاویه به این بهانه، حجر را به شهادت رساند.[3]

پس از تسلط ابن‏ زیاد بر کوفه و دست‏ گیری هانی بن عروة که از روسای قبیله‏ ی مذحج بود، مذحجیان دارالاماره را محاصره کرده، خواستار آزادی صحیح هانی شدند. ابن‏ زیاد از شریح که مردم به او اطمینان داشتند، خواست که نزد معترضان رفته، به دروغ سلامتی هانی را به آنان اعلام دارد تا آنان پراکنده شوند. شریح نیز با روشی خائنانه به مردم اطمینان داد که هانی به عروة زنده است و در نتیجه مرد متفرق شدند.[4]

شایع است که شریح به قتل امام حسین علیه‏ السلام فتوا داده است؛ اما در منابع معتبر، از این امر خبری نیست.

با آمدن مختار به شهر کوفه و اقامت در آن شهر، برخی از مردم، خواهان ابقای شریح در منصب قضا شدند که در مقابل، دوست‏ داران اهل بیت از این پیش نهاد برآشفتند و از عثمانی بودن شریح، شهادت او بر علیه حجر و خیانتش در ماجرای هانی یاد کردند و مختار نیز از نصب او خودداری کرد. او مدت 60 سال این شغل را داشت، جز در ایام عبدالله زبیر که سه سال این کار را ترک کرد و در ایام حجاج، دست از این کار کشید و خانه نشین شد تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجری، که عمرش بیش از صد سال بود.[5]

در پستی شریح همین کافی است که او از کسانی بود که بر علیه حجر بن عدی گواهی داد و باعث قتل او شد و در بر هم زدن اتحاد مردم کوفه بر علیه عبیدالله بن زیاد در ماجرای دست گیری هانی بود.

3. سلیمان بن صرد خزایی

سلیمان بن صرد خزایی صحابی بزرگ سه امام اول شیعه است که به دلیل شک و کندی در تشخیص حق، به جهاد در رکاب سید الشهدا علیه السلام در کربلا نرسید؛ گر چه بعدها رهبر قیام توابین در خون‌خواهی حسین علیه السلام شد و به شهادت رسید.

سلیمان که بود؟

در دوران جاهلیت نامش یسار بود و این پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که پس از اسلام، نام سلیمان را بر او گذاشت. قبیله‌ی او خزاعه، از بزرگ‌ترین قبایل عراق بود و از دیرباز جای گاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نام‌دار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ که به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیله‌ی خزاعه‌اند.

فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی می‌کند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده‌اند.[6] احادیث سلیمان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، درباره‌ی او مى‌نویسد: سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى کند، چرا که در زندان بود![7]

اما اندیشمندان در این‌‌باره هم رای نیستند. بسیاری از آن‌ها مانند صاحب کتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین علیه السلام موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشه‌های تردید وی، به واکاوی برهه‌هایی دیگر از زندگی سیاسی وی می‌پردازیم.

در کنار امیرالمومنین علیه السلام

سلیمان رییس قبیله‌ی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود که بیعت با حضرت علی علیه السلام پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیش گامی در پذیرش اسلام، هم راهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیله‌ی خزاعه از او فرمان‌بری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی علیه السلام، آن‌ها نیز با آن حضرت بیعت کنند.

از نامه‌ای که حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم می‌شود که او در زمان حکومت حضرت، فرمان دار آن‌جا و یکی از کارگزاران آن امام بود. اگرچه شرکت همیشگی او در رکاب امیرالمومنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذکر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسنده‌ی وقعة صفین، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.[8]

منقرى تخلف او را چنین گزارش کرده است: پس از آمدن حضرت على علیه السلام از جنگ جمل به کوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. حضرت على علیه السلام او را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من تردید و درنگ کردى؛ حال آن که تو، به گمان من بیش از هرکس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودى! چه چیز تو را از کمک به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازداشت؟ چرا به آنان کمک نکردى؟"

سلیمان گفت: "اى امیرمومنان! از گذشته‌ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مکن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز کارهایى در پیش است که مى‌توانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!" پس سلیمان خاموش شد و اندکى نشست. آن گاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آیا جا دارد از امیرمومنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟" امام حسن علیه السلام به او فرمود: "همواره کسانى مورد نکوهش قرار مى‌گیرند که به دوستى آن‌ها امید مى‌رود!" سلیمان گفت: "هنوز کارهایى فرا رو داریم که در آن به نیزه‌هاى رخشان و شمشیرهاى آخته و رزم‌آورانى چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقیح نکنید و به اخلاص من تردید روا مدارید." امام حسن علیه السلام به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود کند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!"[9]

حتی شیخ طوسى طبق آن چه از امام حسن علیه السلام نقل شده، مى‌گوید: "سلیمان بهانه‌اى دروغین براى عدم شرکت خود ذکر کرده است!"
به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمونین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاکت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن‌ها و مساله‌ی حکمیت، به امام عرض کرد: "ای امیرمومنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمی‌شد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آن‌ها را به جنگ با معاویه- که نظر همه‌ی آنان قبل از حکمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندکی، کسی به یاری‌ام نیامد."[10]

آن گاه امام به چهره‌ی خسته و خونین سلیمان نگاه کرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود نداده‌اند."[11] سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی که در انتظار شهادت به سر می‌بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی‌دهی!"

سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گر چه پیش از حرکت سپاه، امیرالمومنین در سپیده‌دم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.

در دوران امام حسن علیه السلام

سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیه‌السلام شمرده می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در حلقه‌ی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه‌ دینورى در الإمامه و السیاسة گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، می‌دهد: سلیمان بن صرد که بزرگ و رییس اهل عراق بود و در جریان صلح در کوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر امام حسن علیه السلام وارد شد، گفت: "سلام بر تو اى خوارکننده‌ى مومنان!" امام حسن علیه السلام جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!" سلیمان نشست و گفت: "ما پیوسته در تعجبیم که چگونه با معاویه بیعت کردى با این‌که صد هزار جنگ‌ جو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق‌ بگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!

از آن‌جا که صلح در ظاهر عقب‌نشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شکست‌ناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از این‌که عزیز باشید و کشته شوید.[12]

اما سلیمان بن صرد به خاطر این‌که امام حسن علیه السلام وثیقه‌اى براى اجراى شرایط صلح از معاویه نگرفته و براى خود سهمى از بیت‌المال قرار نداده، اعتراض کرد. البتّه این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد مى‌کند که والى معاویه را از کوفه بیرون کنند و قدرت را در کوفه به دست بگیرند. اما امام مجتبى علیه السلام برای حفظ خون مومنان، سکوت را ترجیح مى‌دهند.

گر چه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید کرده‌اند، اما متن کامل گفت‌ و گو میان امام و سلیمان را سید مرتضى(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالانوار نقل کرده‌اند. هم چنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن علیه السلام هم چون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتى که از سید مرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المومنین‏؟ روى مومنان را سیاه کردى؟" امام علیه السلام در پاسخش فرمود: "ما کل احد یحب ما تحب و لا رأیه کرأیک و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیکم‏؛ این‌طور نیست که همه‌ی افراد، چیزى را که تو مى‏ خواهى بخواهند و یا مثل تو فکر کنند و من کارى را که انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود!"

شور دعوت از امام حسین علیه السلام

هنگامی که خبر شهادت امام حسن علیه السلام به کوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه‌ی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامه‌ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه‌السلام نوشتند. هم چنین شیعیان کوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانه‌ی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.

سلیمان به آن‌ها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید که معاویه ستم کار از دنیا رفت و یزید شراب خوار به جای او نشست. حسین بن علی علیه‌ السلام با او بیعت نکرده و به طرف مکه رفته است. شما که شیعه‌ی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده‌اند، اگر می‌خواهید با دشمنان او جهاد کنید و او را یاری کنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!"

حبیب‌ بن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آن چه شرط نیک‌خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلکه‌اش نیافکنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم کرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانی‌ها به ظهور خواهیم رسانید.

حبیب‌، سلیمان و دیگران، نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشته و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیش وایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آن‌که شاید از برکت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاکم کوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لکن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم. اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از کوفه بیرون می‌کنیم تا به اهل شام ملحق گردد."[13] این نامه را دو پیک، با شتاب به محضر امام که آن زمان در مکه بود، رساندند.

امام حسین علیه السلام مسلم را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم کوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را که ذکر کرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم، عموزاده‌ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‌ی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مامور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد که رای بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است که قاصدان شما گفتند و در نامه‌های شما نوشته شده، به خواست خدا به‌ زودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسی است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام."[14]

سلیمان ، رهبر توابین

با آن‌که سلیمان در حرکت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری کنندگان امام حسین علیه السلام در کربلا نبود. برخی گفته‌اند هنگامی که ابن زیاد از مکاتبه‌ی مردم کوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عده‌ای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالک اشتر را زندانی کرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین علیه السلام خودداری کردند. اما بعد از شهادت حضرت سید الشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش کرده و از این‌که امام را یاری نکردند، پشیمان شدند. آن‌ها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین هم‌قسم شدند تا به خون‌خواهی سومین امام قیام کرده و کشندگان او را به مجازات برسانند.

اما گروهی دیگر بر این باورند که سلیمان در آخرین لحظه‌ها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل کرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر این‌که تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنه‌ی جمل- است، مهم‌ترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان کوفه است که پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهدا، در خانه‌ی او گرد آمده بودند: "با این گناه که ما کردیم، خدا را به خشم آوردیم. کسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نکردیم و چاره‌ای جز این نیست که قاتلان آن حضرت را بکشیم. اگر چنین کردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!"[15]

حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام کرد؛ که آن‌ها هم پذیرفتند. سلیمان نامه‌های دیگری هم نوشت و مردم را به خون‌خواهی دعوت کرد. عده‌ی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آن‌جا که در کوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد.

مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین علیه السلام با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها کردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوان مردی و نامردی و از همه مهم‌تر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمی‌گذاشت. مردم کوفه همین که شنیدند یزید مُرده و می‌توانند نفسی بکشند، از نو دست به کار شدند."[16]

بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت علیهم السلام و قاتلان شهداى کربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطان‏ هاى نفسانى و جبران قصور و کوتاهى‏ هاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خون‌خواهی گرفتند و مردم را به‌طور مخفیانه دعوت به این کار می‌کردند، اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حکم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز که اوضاع حکومت سست شد، مردم را آشکارا به این کار فراخواندند.

توّابین به رهبری سلیمان، با شهادت‏ طلبى و کشته شدن در راه خدا، در صدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، مى‏ خواستند بر حکومت بنى‏ امیه و قاتلان امام حسین علیه السلام بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با هم‌ پیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام کرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف کربلا آمده و در ماه "ربیع الاخر" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آن‌جا فراوان گریستند و همگی توبه کرده و از خدا آمرزش خواستند.

توابین یک شبانه روز در کربلا ماندند تا آن‌که عده زیادی به آن‌ها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقه‌ی "عین الورده" لشگر شام مقابل آن‌ها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائما به لشکر شام، سپاه اضافه می‌شد، کم‌کم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با امام حسن علیه السلام را بیش از پیش تقویت می‌کند. مورخان نوشته‌اند هنگامی که سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن رو‌به‌رو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شکست. سپس شمشیرش را برهنه کرد و به یاران خود گفت: "اى بندگان خدا! هر کسى مى‏ خواهد که بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه کند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید."

سلیمان بن صرد خزاعی در حالی که در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندکی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یکی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حکم به شهر شام برد. تنها "رفاعة بن شداد بجلى" همراه با گروه اندکی از توابین، از تاریکى شب استفاده کرد و با رهاندن خود از مهلکه، به کوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شرکت نمود.

با نگاهی به این تاریخچه‌ی فشرده‌ از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یکی از برجسته‌ترین یاران ائمه علیهم‌السلام می‌توان دریافت که تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و کینه، حب مقام و... نیست. بلکه گاه یک اشتباه در فهم یا لحظه‌ای تردید و شک در پیوستن به جبهه‌ی حق، می‌تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی که این خواص و نخبگان به خود می‌آیند و از کرده‌ی خود پیشمان می‌شوند، کار از کار گذشته باشد!

ادامه دارد....

منابع:

[1] تاریخ ابن خلدون ترجمه /جلد2 /صفحه 22
[2] چهر ه ها در حماسه کربلا صفحه 241
[3] چهره ها در حماسه کربلا صفحه 282
[4] اخبار الطوال صفحه 238
[5] فرهنگ عاشورا ترجمه وحیدی صدرصفحه 551
[6] رجال الکشى؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعین باشد، رسول خدا(ص) را درک نکرده است.
[7] سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
[8] وقعة صفین؛ ص 6
[9] رجال ‌الطوسى؛ ص 43
[10] وقعه صفین؛ ص 519
[11] سوره احزاب؛ آیه 23
[12] نگاه کنید به الإمامه و السیاسة؛ صص 151 تا 163
[13] الإرشاد؛ شیخ مفید؛ صص 204 و 203
[14] همان
[15] تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206
[16] همان