ستاره سحر از صبح انتظار دمید
غدیر از نفس رحمت بهار چکید
گرفت دست قَدَر، رایت شفق بر دوش
زمین به حکم قضا آب زندگی نوشید
بر آسمان سعادت ز مشرق هستى
سپیده داد نوید تولد خورشید
به باغ، بلبل شوریده رفت بر منبر
چو از نسیم صبا بوی عشق ِ یار شنید
ز خویش رفته، نواخوان عشق بود و سرود
به بانک زیر و بم، اسرار خطبه توحید
فتاد غلغله در باغ و شورشی انگیخت
که خیل غنچه شکفت و به روی او خندید
هوا ز عطر گلاب محمدی مشحون
زمین به عترت و آل رسول بست امید
رسول، سدرهنشین شد، على به صدر نشست
پی تکامل دینش خدای کعبه گُزید
گرفت پرچم اسلام را على در دست
از این گزیده، زمین و زمان به خود بالید
به یمن فیض ولایت، شراب خمّ الست
به عشق آل على از غدیر خم جوشید
حاج غلامرضا رستگار