يكي از شبهاتي كه وهابيها دایم آن را بر زبان ميآوردند، اين است كه حضرت علی علیه السلام خودش را امام نمي دانسته است، چرا شما شيعيان، كاسههاي داغتر از آش شدهايد و ادعاي امامت آن حضرت را ميكنيد؟
در جواب ميگوييم: مطرح كردن چنين شبهاتي، نشان گر جهل و عدم آگاهي آنها به روايات و سيره امير المومنين عليه السلام است. اگر آنها به خودشان زحمت ميدادند و كمي تحقيق ميكردند، هرگز چنين شبههای را مطرح نميكردند. از آنجايي كه وهابيها بيشتر نهج البلاغه را معيار و ملاك قرار دادهاند، ما به اختصار به چند روايت از كتابهای اهل سنت و از نهج البلاغه، بسنده ميكنيم.
1ـ ولايت ويژه آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است
بعد از آن كه صحابه رسول خدا بر عثمان شوريده و او را كشتند و با حضرت علی علیه السلام بيعت كردند، امام خطبه خواندند و در بخشي از آن فرمودند:
لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد ( صلي الله عليه وآله وسلم ) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ .
كسى را با خاندان رسالت عترت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمي شود مقايسه كرد، و آنان كه پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند با آنان برابر نخواهند بود.
عترت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اساس دين، و ستون هاى استوار يقين مي باشند، شتاب كننده، بايد به آنان باز گردد، و عقب مانده، بايد به آنان بپيوندد . ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اين ها وصى و وارث رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند .
2 . الآن حق به حقدار رسيد.
الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ.
نهج البلاغة عبده،ج1،ص30. نهج البلاغة( صبحي الصالح )،الخطبة2،ص47. شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد،ج1،ص139. ينابيع المودة،قندوزي حنفي،ج3،ص449.
و هم اكنون با قبول ولايت من، حق به حق دار رسيد، و حقيقت به جايگاه اصلي خود منتقل گشت.
يعني تا به حال، حق مرا غصب كرده بوديد و به كساني داده بوديد كه حقشان نبود و لياقت اين مقام را نداشتند.
3 ـ على خلافت را حق مسلم خويش مى دانست
و در خطبه 6 نهج البلاغه مى فرمايد:
فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا .
به خدا سوگند مرا همواره از حق خويش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا باز داشتند .
4 . علي عليه السلام خلفاء را غاصب ميداند :
روايت بسياري از زبان حضرت علی علیه السلام موجود است كه ميفرمايد: " خلافت را از من غصب كردند " . آن حضرت در نامهاي به برادرش عقيل مينويسد:
قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.
همانا آنان ( قريش ) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هماهنگ بودند ، خدا قريش را به كيفر زشتى هايشان عذاب كند ، آن ها پيوند خويشاوندى مرا بُريدند ، و حكومت فرزند مادرم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از من ربودند .
نهج البلاغة ، نامه 36 .
و در روايت ديگر ميفرمايد :
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي .
نهج البلاغه ، خطبه 172 و شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ، ج 4، ص104.
بار خدايا از قريش و تمامى كسانى كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى كنم ؛ زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در ربودن حقي كه براي من بود ، با يكديگر هم داستان شدند .
ابن قتيبه مينويسد :
أخذتم هذا الأمر من الأنصار ، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي صلى الله عليه وسلم ، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا ؟
الامامة والسياسة بتحقيق الزيني، ج 1، ص 18.
شما اين امر را (خلافت را ) از نصار گرفتيد و در مقابل آنها احتجاج به خويشاوندي با پيامبر كرديد ؛ اما همان را از ما اهل بيت غاصبانه گرفتيد .
اگر قرار باشد مسأله خلافت منوط به خويشاوندي باشد ، ما اهل بيت از همه شما به پيامبر نزديكتر هستيم .
همچنين ابن أبي الحديد مينويسد :
اللهم أخز قريشا فإنّها منعتني حقى ، وغصبتني أمرى .
شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج9 ، ص306 .
خداوندا ! قريش را ذليل و خوار فرما ؛ چون آنان حقم را گرفتند و حقم را غصب كردند .
فجزى قريشا عنى الجوازى ، فإنهم ظلموني حقى ، واغتصبوني سلطان ابن أمي.
[خداوندا ] قريش را كه به من ظلم و حقم را غصب كردند ، مجازات كن . آنان فرماندهي و امامت فرزند مادرم را به ناحق گرفتند .
شرح نهج البلاغة ، ج 9 ، ص306.
و در روايت ديگري ميفرمايد :
أما بعد فإنه لما قبض الله نبيه صلى الله عليه وآله وسلم قلنا نحن أهله وورثته وعترته وأولياؤه دون الناس ، لا ينازعنا سلطانه أحد ، ولا يطمع في حقنا طامع ، إذ انبرى لنا قومنا ، فغصبونا سلطان نبينا ، فصارت الامرة لغيرنا وصرنا سوقة يطمع فينا الضعيف ، ويتعزز علينا الذليل ، فبكت الأعين منا بذلك ، وخشنت الصدور ، وجزعت النفوس . وأيم الله ، لولا مخافة الفرقة بين المسلمين ، وأن يعود الكفر ويبور الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه .
شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 308 و 307 .
چون رسول خدا از اين دنيا رخت بر بست ، گفتم : ما خاندان او و عترت و وارثان او هستيم نه ديگران ، و در امر جانشين وي ، كسي را ياراي جنگيدن با ما نيست ، و هيچ كس نبايد در آن چه حق ما است طمع ورزد ؛ اما پس از آن كه خويشان و نزديكان ما از ما دور شدند ، جانشيني پيامبر را غصب كردند و سر رشته امور به دست ديگري افتاد و آن گونه ضعيف شديم كه هر كسي درباره حق ما طمع ميكرد و آدمهاي پست و ذليل ، عزت فروشي ميكردند ؛ چشمان ما اشك ريز شد و سينهها خشن گرديد و نالهها بلند شد . قسم به خدا كه اگر ترس از دو دستگي و اختلاف بين مسلمانان نبود ، و اين كه كفار مسلط شوند و دين نابود شود ، به گونه ديگري رفتار ميكردم .
ابن عبد البر در الاستيعاب ، روايت را اينگونه نقل ميكند :
لما خرج طلحة والزبير كتبت أم الفضل بنت الحارث إلى علي بخروجهم فقال علي [ عليه السلام ] العجب لطلحة والزبير إن الله عز وجل لما قبض رسوله صلى الله عليه وسلم قلنا نحن أهله وأولياؤه لا ينازعنا سلطانه أحد فأبى علينا قومنا فولوا غيرنا وأيم الله لولا مخافة الفرقة وأن يعود الكفر ويبوء الدين لغيرنا فصبرنا على بعض الألم ثم لم نر بحمد الله إلا خيرا ثم وثب الناس على عثمان فقتلوه ثم بايعوني ولم استكره أحدا وبايعني طلحة والزبير ولم يصبرا شهرا كاملا حتى خرجا إلى العراق ناكثين اللهم فخذهما بفتنتهما للمسلمين .
الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 2 - ص 497 – 498 .
پس از آن كه طلحه و زبير عهد شكني كردند و به گروه دشمنان حضرت علي (عليه السلام) پيوستند ، ام الفضل دختر حارث نامهاي به حضرت علي عليه السلام نوشت و آن حضرت را آگاه كرد . حضرت علي عليه السلام فرمود :
از طلحه و زبير تعجب ميكنم ؛ زيرا پس از وفات پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفتيم : ما خاندان و سر پرست امور هستيم ، و كسي نبايد در اين امر با ما مخالفت كند ؛ ولي خويشان ما سر پيچي و كوتاهي كردند و ديگران را بر ما ترجيح دادند ، به خدا قسم كه اگر ترس از تفرقه مسلمانان و بازگشت كفّار و نابود شدن دين نبود طوري ديگري برخورد مي كرديم . بر سختيها صبر كرديم كه به لطف خدا براي خير بود .
5 ـ اعراض مردم براى على (ع) غير قابل باور بود
و در نامه خود به مردم مصر مى نويسد :
فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ
نهج البلاغة ، نامه شماره 62 ، كتابه إلى أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إمارتها ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج 6 ، ص95 و ج17 ، ص151 و الإمامة والسياسة ، ابن قتيبه الدينوري ، ج 1 ، ص133 بتحقيق الدكتور طه الزيني ، ط مؤسسة الحلبي القاهرة .
به خدا سوگند باور نمى كردم و به ذهنم خطور نمى كرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاى رسول اكرم پشت و پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد ، تنها نگرانى من ، روى آوردن بدون حساب مردم به طرف اولی بود ؛ ولى من زير بار اين چنين بيعتى كه شاخصه هاى دينى نداشت نرفتم ، تا آن جا كه ديدم گروهى ، از اسلام برگشته و براى نابودى دين محمد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) كمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان بر نخيزم ، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيرى در دين باشم و يا نابودى آن را نظاره كنم ، كه اين مصيبت بر من دشوارتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روزه دنياست ، و به زودى ايّام آن مى گذرد چنان كه سراب ناپديد شود ، و يا چونان پاره هاى ابر كه زود پراكنده مى گردد.
پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت ، و دين استقرار يافته و آرام شد .
ادامه دارد...