عمّار ياسر - رحمه الله - گويد: با علي- عليه السلام- به راهي ميرفتيم، به سرزميني گذشتيم پر از مورچه؛ گفتم: اي اميرمومنان، آيا در ميان آفريدگان كسي را سراغ داري كه شمار اين مورچگان را بداند؟ فرمود: آري اي عمّار، من مردي را ميشناسم كه شمار آن ها را ميداند و از شمار نر و ماده آنان آگاه است! گفتم: آن مرد كيست؟ فرمود: اي عمّار، آيا در سوره ياسين نخواندهاي: وَ كُلَّ شَيءٍ اَحْصَيْناهُ في اِمامٍ مُبينٍ ( سوره يس / 12.) “و هرچيزي را در امام مبين برشمردهايم”؟ گفتم: چرا،مولايم! فرمود: من همان مَردم، همان امام مبين!( تفسير برهان 4 / 7.)
همه با هم بیگانه اند. هیچ کس نمی داند در دل دیگری چه می گذرد و فقط ترحم است که گاه گاهی دل مارا برای دوستان و اطرافیان و یا برای کودک دست فروش و فقیر کنار خیابان به درد می آورد.
اما چرا این قدر کم؟ چرا در دنیایی که روزی سراسر مهر بود و باران محبت که بر سر ما می بارید امروز باید جنگ مرداب و آهو باشد. ظاهر این مرداب زیباست و سبز با شقایق های رنگارنگ با تلالو نور خورشید در برگ های درختان اطراف و زیبایی بسیار در آن اما از دور...!
اما همه ی این زیبایی ها از دور زیبا ست.
هر چه نزدیک تر می شویم بدی تعفن آزار دهنده تر می شود و فرو رفتن در آن مرداب یعنی مرگ.
چرا ما انسان ها از اسارت؛ بیمی نداریم؟ ما در بند چه هستیم؟ به دنبال چه می گردیم؟ ما آزادیم؟ انسانیم و باید رها از هر چیز و هر کس پرواز کنیم.
مَثَلِ غزال زخم خورده می مانیم که به خاطر تاب نیاوردن در برابر درد به گوشه ای پناه می جوییم اما خبر نداریم که چشمانی تیز و گرگ صفت در انتظار ما است.
و آن چشمان بی پروا و آلوده به دنبال چه می گردد؟ آری به دنبال روح پاک من و شماست!
به دنبال این که روزی نه چندان دور آیینه و لوح سفید وجود ما را سیاه گرداند و زنگاری از گناه بر آن بنشاند.
پس باید چه کرد ؟
باید دست روی دست گذاشت و خود را سپرد به چنگال کثیف شیطان!
نه؛ باید راهی جست راهی که در آن دستی و پناهی داشته باشیم. تکیه گاهی امن برای درست زیستن.
ما کیستیم؟ انسان ها و موجوداتی ظاهر ساز و دورو؛ که با هر باد به سویی خم می شویم و سست عنصر و هر دم خیال؛ بدون استقامت و فقط تکرار و تعصب؛ بدون هیچ ابتکار و رویشی نو و هر ماه و هر سال و هر لحظه خود و اطرافیان را با فریاد های علی و زهرا و حسن و حسین و خون رنگ می زنیم؛ اما این ها همه عقده گشایی است.
و این دورنگی ها نشان از چیست؟ برای چیست؟ این ها همه تناقص است و علت اصلی تناقص ها نشناختن است.
وقتی ما شناختی درست و صحیح از محمد و تبارش نداریم چگونه می توانیم بفهمیم؟ اما کسی نیست که دنبال چرا و چگونه ها برود؟ همه به دنبال چه می گردند؟ علی و حسن و حسین را در کجا جست و جو می کنند؟ در روضه و مداحی هایی که شاید یک چهارُم آن ها نمی دانند و خود را به دانستن می زنند.
اما حقیقت همیشه زنده می ماند و اَشکال آن است که تغییر می کند.
علی همان علی است، با تمام دلیری ها و مهربانی ها و ایثار و شجاعتش؛ حقیقت وجود علی همیشه ثابت است. اما آن چه مدام در تغییر است، ذهن نالایق و افسار گسیخته ماست که وجود او را در مولودی ها و سفره ها و نذرهایی می بیند که فقط رنگ تجملات مادی آن را فراگرفته و این یعنی آن که هیچ کس جز معدودی به معنا و درون« وَ كُلَّ شَيءٍ اَحْصَيْناهُ في اِمامٍ مُبينٍ» نیندیشنده است.
مطّهره خداّمی