غدير خم
گم شده
۱۳۹۱/۹/۲۲ ۱۶:۳۶ - webmaster
گم شده
هنگامي كه علي- عليه السلام- به دنيا آمد و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به خانه ابي‏طالب رفت، علي- عليه السلام- به وجد آمد و در چهره رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- خنديد و گفت: "سلام بر تو اي رسول خدا". سپس گفت: "به نام خداوند بخشاينده مهربان، تحقيقا مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نماز خود خشوع دارند". ( سوره مؤمنون / 1 و 2.) رسول خدا- صلي الله عليه و آله وسلم- فرمود: تحقيقا به سبب تو رستگار شدند، به خدا سوگند تو امير آن هايي كه از دانش هاي خود به آنان خوراك معنوي مي‏دهي، و به خدا سوگند تو ره نماي آناني و آنان به سبب تو هدايت مي‏يابند.( شفاء الصدور، علّامه حاج ميرزا ابوالفضل تهراني / ص 76 و بحار 35 / 38.)
از چه بگویم؟ از درد؛ از تنهایی؛ از بی کسی بشر که خود مسبب تمام دردهایش است؛ از روزگار بی عشقی از بی هم دمی از این که حتی مادران هم فرزندان و جگر گوشه هاشان را رها می کنند و به سویی می روند که سرشار از منافع مادیست. زندگی را در چه می بینند؟ خود را در چه خلاصه می کنند؟

مدام از روزگار شکایت می کنیم از این که زمانه بد شده است: امّا نه اشتباه می کنیم؛ ما انسان هاییم که بد شدیم؛ این ماایم که به خاطر هیچ و پوچ می جنگیم؛ حتی از دست فقیران هم چنگ می زنیم؛ آن ها که ندارترند؛ غنی ترند؛ چون حداقل ایمانشان حفظ می شود.

چرا احساس جدایی می کنیم؛ چرا حس می کنیم که برای دوست داشتن و دوست داشته شدن کسی را نداریم؟ چرا ترحم ها را می طلبیم تا عشق های واقعی؟

وجودم سراسر سوال است که هرگز جوابی برای آن پیدا نمی کنم؟ مرحمی برای زخم هایم نمی یابم!

مدام شعار و شعار؟ ما از خود چه می خواهیم؛ از جهان و مردمیان چه می خواهیم؟

می خواهیم که بزرگ باشیم؛ مشهور و نامی؛ به چه بهایی؟

خود را چگونه بزرگ می کنیم؟ با یافتن نقص در افراد؛ در حکومت؛ آری همه ی این ها آسان است اما آن که سخت است و بصیرت می خواهد دیدن ارزش و اهمیت واقعی آن چیز است. ذهن پراکنده ام را متمرکز جواب سوال هایم می کنم.

سرگردان در میان هزاران راه و بی راه نمی دانم که از کدام سو بروم؟ قدم در کدام جاده بگذارم تا راه درست و پاسخ صحیح سوالاتم را بیابم؟ تا این که ناگهان تا بلویی نگاه مرا به سوی خود جلب کرد: «أنَا مَدینَه عِلم وَ عَلیٌ بابُها»
حس کردم که باید همین باشد این است راه ورود.

شاید بتوانم پاسخ سوال هایم را در این شهر و از همین در پیدا کنم!

وارد شهر شدم؛ چه زیبا بود؛ نورانی؛ با آوایی شیرین و دل نواز؛ گویی با ورودم تلاطم درونی ام و خروش سهم گین وجودم با قایق سرگردان ذهنم بر ساحل و مامن آرامش رسیده بود. و صدای اذان و مناجات روحم را نوازش می کرد. که از دور دری را دیدم که سر در آن نوشته شده بود امام مُبین از آن در گذشتم، بویی خوش مشامم را پُر کرد و صدای چَه چَه بلبلان و شمیم آن ها و نسیم دست به دست هم دادند و من را وارد دنیایی دگر کردند. صفحاتی چوبین و نورانی در میان بال فرشتگان چشم مرا به سوی خود هدایت می کرد. بر روی آن ها نوشته شده بود:

«شرف آدمی به عقل و ادب است، نه به مال و منال؛ خواری در خواست از خلق است، خوب صبر کردن پیش درآمد پیروزیست، بهترین دام برای دوست یابی گشاده رویی ست»
و فهمیدم که آری درست آمده ام.

پاسخ سوال هایم، مرحم دردهایم فریاد بی صدایم، همه و همه در این راه یافت می شد.

و به یاد سخن پیامبر افتادم که چه نیکو فرمودند:

«به خدا سوگند تو امیر آن هایی که از دانش های خود به آن ها خوراک معنوی می دهی و به خدا سوگند تو ره نمای آنانی و آنان به سبب تو هدایت می یابند.»

من به نتیجه رسیدم و جوابم را گرفتم و ذهنم آرام گشت، اما جاده هنوز بی پایان بود. انگار که این جاده به ابد وصل بود، به بی نهایت و شناخت این جاده و گذشتن از این در، که همان علی– علیه السلام- باشد برای ما خاکیان بس سخت و سنگین می باشد و فهمیدم که این در خروجی اش به یک جا منتهی می گردد. آن هم زندگی مورد رضایت باری تعالی.

«یا ایََّتُهَا النفسُ المُطمَئنَه إرجِعی إلی رَبِّک راضیَه مَرضیَه»


مطهره خدامی