مرحوم شوشتري مينويسد: ورود به زمين كربلا باعث حزن و رقّت است چنان كه نسبت به جميع انبيا واقع شد چون روايت شده كه همه پيامبران به زيارت كربلا توفيق يافتهاند: «همه انبيا زيارت نمودند آن مقام شريف را و در آن توقف كرده و گفتند: اي زمين تو مكاني پر خير هستي در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت.» (1)
هر يك از پيامبران كه وارد كربلا ميشدند صدمهاي بر ايشان وارد ميشد، و دل تنگ و مهموم ميگرديدند. پس علت را از خداوند سوال مينمودند. خداوند وحي ميفرمود كه اين زمين كربلاست و در آن حضرت حسين (عليهالسلام) شهيد خواهد شد.(2)
1- چون اهل بيت وارد كربلا شدند ام كلثوم عرض كرد: اي برادر اين باديه هول ناكي است كه از آن خوف عظيم بر دلم جا گرفته؟!
حضرت حسين عليه السلام فرمود: بدانيد كه من در وقت عزيمت از جنگ صفين با پدرم اميرالمومنين (عليه السلام) وارد اين زمين شديم. پدرم فرود آمده سر در كنار برادرم گذارده ساعتي در خواب رفت و من بر بالين او نشسته بودم ناگاه پدرم مشوش از خواب بيدار شد و زار زار ميگريست. برادرم سبب آن را پرسيد فرمودند: در خواب ديدم كه اين صحرا دريايي پر از خون بود و حسين من در ميان آن دريا افتاده دست و پا ميزند و كسي به فرياد او نميرسيد.
سپس رو به من كرده فرمود: «اي حسين چگونه خواهي بود هرگاه براي تو در اين زمين چنين واقعهاي رو دهد؟»
گفتم: صبر ميكنم و به جز صبر چارهاي ندارم.(3)
2- هنگامي كه حضرت آدم به زمين فرود آمد حوا را نديد دنبال او ميگشت تا از كربلا گذر نمود بدون سبب غمگين شده سينهاش تنگ گرديد و چون به محل شهادت امام حسين (عليه السلام) رسيد پايش لغزيد و بر زمين افتاد و خون از پايش جاري شد.
سر به آسمان بلند كرد و عرض نمود: خداوندا آيا گناهي از من صادر شد كه مرا به آن معاقب فرمودي؟ من همه زمين را گشتم و مثل اين زمين به من بدي نرسيد.
خداوند به او وحي نمود كه اي آدم گناه نكردي ولیكن فرزندت امام حسين (عليه السلام) در اين مكان از روي ستم كشته
ميشود. خون تو به موافقت خون او جاري شد.
عرض كرد: قاتل او كيست؟ وحي آمد: قاتلش يزيد، ملعون اهل آسمانها و زمين است. آدم گفت: اي جبریيل "درباره قاتل آن حضرت" چه كنم؟
گفت: او را لعن كن. پس آدم چهار بار او را لعن كرد و به سوي عرفات روانه شد پس در آن جا حوا را يافت.(4)
3- هنگامي كه حضرت نوح سوار كشتي شد تمام جهان را سير نمود. وقتي به كربلا رسيد طوفاني شد (و آن كشتي به تلاطم افتاد) و نوح از غرق شدن ترسيد به پروردگار خود عرض كرد: خدايا همه دنيا را گشتم چنين حالتي مثل اين زمين به من دست نداد!
جبریيل نازل شد و فرمود: اي نوح در اين محل حضرت حسين(عليه السلام) فرزند زاده محمد (صلي الله عليه و آله) خاتم انبيا و فرزند علي (عليه السلام) خاتم اوصيا كشته ميشود.
پرسيد: اي جبریيل قاتل او كيست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمين ميباشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن كرد سپس كشتي سير نمود تا به جودي رسيد و در آن جا مستقر شد.(5)
4- حضرت ابراهيم چون از كربلا عبور كرد اسبش لغزيد و از اسب افتاد سرش شكسته و خون جاري شد. پس شروع به استغفار نمود و عرض كرد: خدايا چه گناهي از من صادر شد؟
جبریيل نازل شد و گفت: اي ابراهيم گناهي از تو سر نزده لكن در اين زمين فرزند زاده خاتم پيامبران و فرزند (علي عليه السلام) خاتم اوصيا كشته ميشود از اين جهت خون تو جاري شد تا موافق با خون آن جناب گردد.(6)
5- هنگامي كه اسماعيل گوسفندان خود را براي چرا به كنار فرات فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز است كه گوسفندان آب نميآشامند! اسماعيل از خداوند سبب آن را پرسيد جبریيل نازل شد و گفت: اي اسماعيل از گوسفندانت سوال كن سبب آن را ميگويند .
به آن ها فرمود: چرا از اين آب نميآشاميد؟ به زبان فصيح گفتند: «به ما خبر رسيده كه فرزندت حسين (عليه السلام) فرزند زاده حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) در اين جا با لب تشنه كشته ميشود و ما به جهت حزن بر او از اين شريعه آب نمينوشيم.»
اسماعيل درباره قاتل آن جناب سوال كرد گفتند: آن حضرت را ملعون اهل آسمانها و زمين و تمام خلایق ميكشد پس اسماعيل قاتل آن بزرگوار را لعنت كرد.(7)
6- روايت شده كه سليمان به فرش خود مينشست و در هوا سير ميكرد. روزي هنگامي كه در حركت بود به زمين كربلا رسيد. باد بساط او را سه دور به هم پيچانيد به طوري كه سليمان ترسيد سقوط كند پس باد آرام شد و فرش در زمين كربلا فرود آمد.
سليمان به باد گفت: براي چه (اين كار را كردي و) فرود آمدي؟ گفت: در اين موضع حسين (عليهالسلام) كشته ميشود .
پرسيد: حسين كيست؟ باد گفت: حسين فرزند زاده محمد مختار (صلي الله عليه و آله) و فرزند علي حيدر كرار ميباشد. سوال كرد: قاتل او كيست؟ گفت: ملعون اهل آسمانها و زمين، يزيد ميباشد. سليمان دست برداشت و يزيد را لعن و نفرين نمود و جن و انس آمين گفتند.
پس باد وزيد و به بساط سير خود ادامه داد.(8)
7- روزي حضرت موسي (عليه السلام) با يوشعه بن نون سير ميكرد چون به زمين كربلا رسيد كفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پاي او نشست و خون جاري گشت. عرض كرد: خدايا چه گناهي از من سر زد كه مبتلا شدم؟
به او وحي شد كه در اين موضع حسين (عليه السلام) كشته و خون او ريخته ميشود و لذا خون تو به موافقت خون وي جاري گرديد. عرض كرد: پروردگارا حسين كيست؟ خطاب آمد: او فرزند زاده محمد مصطفي و پسر علي مرتضي است .
پرسيد قاتل او كيست؟ گفته شد: او ملعون ماهيان دريا و وحشيان صحرا و پرندگان هواست. موسي عليه السلام دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و يوشع آمين گفت آن گاه به دنبال كار خود روان گشت.(9)
8- روزي كه حضرت عيسي (عليه السلام) با حواريون در بيابان سياحت ميكردند گذرشان به كربلا افتاد. شيري غرّان را ديدند كه راه را بر ايشان بسته است. حضرت عيسي پيش آمد و فرمود: اي شير چرا در اين جاده نشستهاي و نميگذاري عبور كنيم؟ آن شير به زبان فصيح گفت: «من راه را براي شما باز نميكنم تا اين كه بر يزيد كشنده حسين عليه السلام لعن كنيد.»
حضرت عيسي فرمود: حسين كيست؟ شير گفت: او فرزند زاده محمد پيامبر امي و پسر علي ولي خداست .
فرمود: قاتل او كيست؟ گفت: قاتل وي ملعون تمام حيوانات وحشي و گرگان و درندگان خصوصا در روزهاي عاشورا است.
پس حضرت عيسي دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و حواريين آمين گفتند. پس شير از راه دور شد و ايشان گذشتند.(10)
مرحوم مازندراني حايري ذيل اين قضيه مينويسد: حضرت عيسي و حواريون گريستند و بر قاتل آن حضرت لعن كردند. و حضرت عيسي فرمود: يا بنياسرایيل بر قاتل حسين (عليه السلام) لعن كنيد و اگر زمانش را درك كرديد از پاي ننشينيد "همراه او جهاد كنيد" چون شهيد شدن با او مانند شهادت با انبيا است. (11)
زيارت كردن ساير انبيا عظام كربلاي مقدسه را بر همين منوال بوده است.
9- ام سلمه (رضي الله عنها) گويد: شبي رسول خدا از نزد ما بيرون رفت و مدتي دراز از چشم ما ناپديد شد پس آشفتهحال و غبارآلود به خانه آمد در حالي كه دست شريفش را بسته بود. عرض كردم يا رسول الله چه شده است كه شما را پريشان و گردآلود ميبينم؟
فرمود: در اين زمان به موضعي از عراق كه كربلا گويند مرا سير دادند محل كشته شدن فرزندم حسين و گروهي از فرزندان و اهل بيتم به من نشان داده شد من پيوسته خون ايشان را از آن جا بر ميگرفتم و آن خونها در دست من است سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود: آن را بگير و حفظ كن .
پس آن را كه شبيه خاك سرخ بود گرفتم و در شيشهاي نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداري ميكردم .
چون حسين (عليه السلام) از مكه به سمت عراق رهسپار شد هر روز و شب آن شيشه را در آورده ميبویيدم و به آن نگاه ميكردم و براي مصيبتهاي حضرتش ميگريستم.
چون روز دهم محرم رسيد (همان روزي كه در آن روز حضرت شهيد شد) آن را در اول روز بيرون آوردم به همان حال بود وقتي در آخر روز آن خاك ديدم، خوني تازه در آن يافتم. پس در خانه خود فرياد كشيدم و گريستم ولكن از ترس اين كه دشمنان در مدينه صدايم را بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند اندوه خود را فرونشاندم و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن جناب به مدينه رسيد و حقيقت آن چه ديده بودم آشكار گرديد.(13)
10- شيخ صدوق رحمة الله به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده كه گفت: در خدمت اميرالمومنين (عليه السلام) بودم هنگامي كه به جنگ صفين ميرفت چون در نينوا – كه در كنار فرات است – منزل كرد با صداي بلند فرمود: ابن عباس آيا اين موضع را ميشناسي؟ گفتم: نه يا اميرالمومنين. فرمود: اگر اين موضع را هم چون من شناختي از آن گذر نميكردي تا همانند من گريه كني.
آن بزرگوار بسيار گريست تا آن كه ريش مباركش تَر شد و اشك بر سينهاش جاري گشت و ما نيز گريان شديم و حضرت فرمود: آه آه مرا با آل ابي سفيان چه كار؟ مرا با آل حرب چه ميشود؟ كه حزب شيطان و اوليا كفرند؟ صبر كن يا اباعبدالله كه به پدرت رسيد از آن ها مثل آن چه به تو خواهد رسيد. پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقداري نماز خواند. بعد از نماز نيز همان سخنان را ميفرمود و ميگريست تا اين كه ساعتي به خواب رفت چون از خواب بيدار شد فرمود: يابن عباس عرض كردم: در خدمتم .
فرمود: آيا خبر دهم به تو آن چه اكنون در خواب ديدم؟عرض كردم: پيوسته ديده شما در استراحت باد و آن چه ديدي خير است يا اميرالمومنين .
فرمود ديدم گويا مرداني چند از آسمان به زير آمدند كه پرچمهاي سفيد در دست و شمشيرهاي براق و درخشنده حمايل نموده گرد اين زمين خطي كشيدند سپس ديدم گويا اين درختان خرما شاخههايشان را به زمين ميزنند و خون تازه از آن ها ميچكد و حسين فرزند و پارهي تن و نور ديدهام در ميان آن خونها غرق شده و فرياد و استغاثه ميكند و كسي به داد او نميرسد و گويا آن مردان نوراني كه از آسمان آمده بودند او را صدا ميكردند و ميگفتند: «اي آل رسول صبر كنيد كه شما به دست بدترين مردم كشته ميشويد و اينك بهشت مشتاق توست اي ابا عبدالله.»
سپس مرا تعزيت دادند و گفتند: اي اباالحسن بشارت باد تو را كه خداوند ديدهات را در روز قيامت به او روشن خواهد نمود پس بيدار شدم .
سوگند به خدايي كه جان علي در دست اوست مرا خبر داد پيامبر راست گو حضرت ابوالقاسم( صلي الله عليه و آله) كه من اين زمين را خواهم ديد هنگامي كه براي جنگ با اهل بغي ميروم و اين زمين كرب و بلاست در اين جا دفن ميشود حسين با هفده نفر از اولاد من و فاطمه. اين زمين در آسمانها معروف است و از آن به عنوان زمين كرب و بلا ياد مي كنند چنان كه زمين حرمين (مكه و مدينه) و بيت المقدس را ياد ميكنند.
آن گاه به من فرمود: ابن عباس در اين حوالي پشكل آهو جستجو كن به خدا دروغ نگويم و به من دروغ نگفتهاند آن ها مثل زعفران زرد رنگند.
ابن عباس گويد: تفحص كردم و آن ها را گرد هم يافتند پس ندا كردم يا اميرالمومنين همان طور كه فرموده بوديد آن ها را يافتم. حضرت فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. حضرت برخاست و به سرعت به سوي آن ها آمد . آن ها را برداشت و بویيد و فرمود: اين عينا همان است (كه مرا خبر دادهاند) ابن عباس آيا داستان آن ها را ميداني ؟
اين ها را حضرت عيسي بن مريم بویيده است! هنگامي كه از اين صحرا عبور ميكرد و حواريين در خدمت او بودند آهواني را ديد كه در اين موضع جمع شده و ميگريند پس حضرت عيسي با حواريين نشستند و مشغول گريه شدند و حواريين سبب نشستن و گريه آن حضرت را نميدانستند. گفتند: يا روح الله سبب گريه شما چيست؟ حضرت فرمود: آيا ميدانيد اين چه زميني است ؟گفتند: نه فرمود: اين زميني است كه فرزند پيامبر خدا "احمد" (صلي الله عليه و آله) و جگرگوشه طاهره بتول كه شبيه مادر من (مريم) است در آن كشته و در اين جا دفن خواهد شد طينتي كه از مشك خوشبوتر است زيرا كه طينت آن فرزند شهيد است طينت انبيا و اولاد انبيا اين چنين است .
اين آهوان با من سخن گفتند كه در اين زمين به اشتياق تربت آن فرزند مبارك چرا ميكنيم در اين جا از شرّ جانوران و درندگان در امان هستيم.
پس حضرت عيسي دست برد و اين پشكلها را برداشت و بویيد و فرمود به خاطر گياهش چنين خوشبو است. خداوندا اين ها را باقي بدار تا پدرش ببويد كه موجب تسلي او گردد.
سپس فرمود: اين است كه تا حال مانده و به سبب طول زمان زرد شده است . و اين كشندگان حسين و ياري دهندگان دشمنان او و آنان كه او را كمك نكنند بركت مده. پس بسيار گريست و ما نيز با او گريستيم تا آن كه از بسياري گريه به رو در افتاد و مدت زيادي غش كرد. چون بهوش آمد چند پشكل برداشت و در گوشه رداي خود بست و به من دستور داد كه قدري از آن ها را بردارم و فرمود: اي پسر عباس هرگاه ديدي از اين پشكلها خون تازه روان ميشود بدان كه اباعبدالله در اين زمين شهيد گشته و دفن شده است. ابن عباس گويد: به خدا من آن ها را بيشتر از بعضي واجبات خداي عزوجل محافظت ميكردم و آنها را از جيب خود باز نميكردم .
تا اين كه در خانه خوابيدم به ناگاه بيدار شدم ديدم از آن خون تازه روان است و جيبم پر از خون شده است. من نشستم و گريه كردم و گفتم: به خدا حسين عليه السلام شهيد شده است به خدا سوگند كه علي عليه السلام در هيچ سخني به من دروغ نگفت. و هيچ خبري به من نداد مگر اين كه واقع شد چون رسول خدا به او چيزهايي خبر ميداد كه به غير او نميفرمود. ترسيدم و سپيدهدم از خانه خارج شدم و ديدم شهر مدينه را غباري چون ابر نازك فرا گرفته كه يك ديگر را نميتوان ديد. سپس آفتاب برآمد گويا منكسف است و گويا بر ديوارهاي مدينه خون تازه ريختهاند. پس (به خانه برگشتم) نشستم و گريستم .
به خدا حضرت حسين عليه السلام شهيد شده است. و صدايي از گوشه خانه شنيدم كه ميگفت: اي آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراي بتول كشته شد و روح الامين با گريه و ناله و فغان نازل گرديد.
با صداي بلند گريست و من هم گريه كردم و آن تاريخ را يادداشت نمودم روز عاشورا بود چون خبر به مدينه رسيد معلوم شد در همان روز آن حضرت شهيد شده است .
اين خبر را به كساني كه همراه آن حضرت بودند گفتم آن ها گفتند: به خدا سوگند كه ما نيز صداي آن نوحهگر را در جبهه شنيديم و ندانستيم كه چه كسي بود و به نظر ما حضرت خضر عليه السلام بود.(14)
11- به سند معتبر از هرثمه بن ابي مسلم روايت شده كه گفت: در خدمت اميرالمومنين عليه السلام به جنگ صفين رفتيم هنگام مراجعت در زمين كربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آن جا خواندند. پس مشتي از آن خاك را برداشته بویيدند و فرمودند: خوشا به حال تو اي خاك گروهي از تو محشور ميشوند كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد. هرثمه پس از مراجعت به خانه به همسرش - كه از شيعيان علي عليه السلام بود- جريان را گفت.
زوجهاش گفت اي مرد اميرالمومنين جز حق نميگويد. چون امام حسين به جانب عراق آمد هرثمه گويد من در لشگر عبيدالله بن زياد بودم هنگامي كه زمين كربلا را ديدم به ياد سخنان علي عليه السلام افتادم بر شتر خود سوار شدم و به نزد حسين عليه السلام آمده سلام كردم و آن چه از پدرش در اين منزل شنيده بودم به عرض رسانيدم.
حضرت فرمودند: آيا تو با مایي يا بر عليه ما ميباشي؟ گفتم: نه با توام و نه بر عليه تو. دختراني چند در كوفه گذاشتهام كه از عبيدالله بن زياد بر آن ها ميترسم. آن حضرت فرمودند: برو به مكاني كه كشته شدن ما را نبيني و صداي – دادخواهي- ما را نشنوي سوگند به خدایي كه جان حسين در دست اوست هر كس استغاثه ما را بشنود و ما را ياري نكند خداوند او را با صورت در آتش جهنم ميافكند.
پينوشتها:
1- بحارالانوار، 44/301، ح10.
2- بحارالانوار، 44/242 تا 244 .
3- مهيج الاحزان/ 65، معالي السبطين 1/175، اشك روان /210 .
4- بحارالانوار، 44/242، ح37، اشك روان، 217 .
5- بحارالانوار، 44 / 243، ح 38، اشك روان، 217 .
6- بحارالانوار، 44 / 243، ح 39 .
7- بحارالانوار، 44، 243، ح 40، اشك روان، 220 .
8- بحارالانوار، 44/ 244، ح42.
9- بحارالانوار، 44/244، ح41 .
10- بحارالانوار، 44 /244، ح43.
11- معالي السبطين، 1/ 176 .
===================================================
سایت : تبیان