غدير خم
چگونگي بيعت باامیر المومنین علیه السلام
۱۳۸۷/۹/۲۷ ۱:۱۰ - محمد
نوشتار حاضر، به بررسي تطبيقي و مختصر از چگونگي بيعت با حضرت، براساس كتاب ارزش­مند نهج‌البلاغه و منابع مهم تاريخ اسلام كه در فاصله قرن سوم تا دهم هجري تأليف يافته‌اند، پرداخته است تا در اين خصوص، برخي از ابهام‌هاي موجود را رفع كند و به سؤالات مرتبط با آن پاسخ دهد.
پس از قتل عثمان، اصلي‌ترين عامل رسيدن امام علي(ع) به قدرت، بيعت مردم با ايشان بود كه همواره يكي از موضوعات مهم قابل بحث در تاريخ صدر اسلام مي‌باشد.

مقدمه

در پاسخ به اين سؤال كه «علي (ع) چگونه به خلافت رسيد؟» توجه به حوادث سياسي قبل از اين واقعه ضروري است. با مطالعة سيرة پيامبر (ص) در مي‌يابيم كه تلاش پيامبر(ص)، فقط معطوف به تبليغ دين نبود، بلكه آن حضرت درصدد بود تا حكومتي اسلامي براي تحقق برنامه‌هاي خويش تشكيل دهد. در اين راستا انعقاد پيمان صلح حديبيه با كفار قريش؛ اجابت درخواست اهل يثرب؛ بستن پيمان‌هاي عقبه اول و دوم؛ مهاجرت به يثرب و پي‌ريزي نظام سياسي اسلام با بستن پيمان ميان مردم آن شهر؛ جنگ‌هاي آن حضرت با مشركان و ارسال نامه به پادشاهان
كشورهاي مختلف، چون هرقل و كسرا، همه بيانگر نگاه سياسي پيامبر مي‌باشد.
با رحلت ايشان، ابوبكر در پي واقعة سقيفه به حكومت رسيد. وي اندكي قبل از مرگش عمر را به جانشيني برگزيد. عمر نيز بعد از ضربت خوردن به دست فيروز، شورايي مركب از شش نفر را براي انتخاب خليفه برگزيد كه حاصل آن به قدرت رسيدن عثمان بود.
بدين گونه، علي (ع)، بعد از رحلت پيامبر، به مدت 25 سال از رسيدن به حكومت جامعه اسلامي دور ماند و تنها بعد از شورشي كه بر ضد عثمان رخ داد و به قتل او منجر شد، به سبب گرايش و بيعت مردمي به خلافت رسيد.

بررسي چگونگي بيعت با علي (ع) براساس برخي منابع مهم تاريخ اسلام

به طور كلي، دو ديدگاه درباره نحوة به حكومت رسيدن امام علي (ع) وجود دارد: 1ـ بعد از قتل عثمان مردم، اعم از مهاجر و انصار، چون علي (ع) را شايسته‌ترين فرد براي خلافت مي‌دانستند، به سراغ حضرت رفته و ايشان را به خلافت برگزيدند؛ 2ـ اجبار شورشيان و تأكيد آنان بر تعيين خليفه‌اي براي سرپرستي جامعه، عامل اصلي در به قدرت رسيدن امام علي (ع) بوده است.
دربارة بيعت طلحه و زبير هم دو نظريه وجود دارد: 1ـ با رضايت بيعت كردند؛ 2ـ به اجبار بيعت كردند.
r
[در اين جا، ديدگاه‌هاي شماري از تاريخ نگاران مشهور را در اين خصوص بررسي مي‌كنيم:]

منقري (د: 212ه)
از ديدگاه منقري، علي(ع) در حالي كه از پذيرش قدرت اكراه داشت، با اصرار مردم كه ايشان را شايستة اين مقام مي‌دانستند و براي جلوگيري از تفرقه، خلافت را پذيرفت. او به متمردان از بيعت و فشار شورشيان اشاره­اي نكرده است؛ فقط ذكر مي‌كند كه طلحه و زبير مدتي بعد، نقض بيعت كردند و معاويه هم گويا اصلاً بيعت نكرد. منقري به ذكر بيعت مردم با علي(ع) مي‌پردازد و از قول آن حضرت در پاسخ به شرحبيل بن سمط كندي مي‌نويسد: «مردم به سوي من سرازير شدند، در حالي كه من خود را از اين غوغا بركنار ساخته بودم. گفتند: دست بيعت بگشاي و من امتناع كردم، باز گفتند: مهياي بيعت شو كه جز تو را سزاوار نمي‌بينيم، من بيم داشتم، اگر امتناع كنم، تفرقه ايجاد شود، پس با آنان بيعت كردم، ليكن مرا چيزي بيمناك نساخت، جز شقاق و دشمني آن دو نفر كه با من بيعت كردند، طلحه و زبير و مخالفت معاويه كه سابقه‌اي در اسلام نداشت».[1]

ابن سعد (د: 230ه)
وي معتقد است كه همة صحابة رسول خدا (ص) در داخل و خارج مدينه و نيز همه مردم اين شهر، در يك بيعت
عمومي با رضايت و بدون هيچ گونه فشاري با علي(ع) پيمان بستند و هيچ كس از بيعت با آن حضرت امتناع نكرد. اين در حالي است كه مورخان بعد از ابن سعد، افرادي چون، محمد بن مسلمه، زيد بن ثابت، سعد بن ابي وقاص، اسامه بن زيد را جزء سرباز زنندگان از بيعت با علي (ع) بر شمردند و به نظر مي‌رسد كه ابن سعد در ذكر نام اين افراد در زمرة بيعت كنندگان با علي (ع) اشتباه كرده است. بررسي مواضع سياسي اين افراد در قبال علي (ع) هم اين ديدگاه را تأييد مي‌كند. ابن سعد مي‌نويسد: هنگامي كه عثمان در 18 ذي‌الحجه سال 35 ه كشته شد، مردم در فرداي آن روز با علي(ع) بيعت كردند. طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص، سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل، عمار بن ياسر، اسامه بن زيد، سهل بن حنيف، ابو ايوب انصاري، محمد بن مسلمه، زيد بن ثابت، خزيمه بن ثابت و همه صحابي رسول خدا در داخل و خارج مدينه، با علي(ع) بيعت كردند.[2] البته ابن سعد اشاره مي‌كند كه طلحه و زبير مدتي بعد گفتند: ما از بيعت كردن با علي(ع) ناراضي بوديم.[3] به همين دليل با كمك عايشه، واقعة جمل را ايجاد كردند.

ابن قتيبه (د: 276 ه)
وي با اندكي اختلاف، در مقايسه با روايت ابن سعد و منقري، درباره
چگونگي به حكومت رسيدن علي (ع) و عوامل مؤثر بر آن مي‌نويسد: مردم در هنگام صبح در مسجد جمع شدند و در حالي كه عقلشان به جايي نمي‌رسيد، اغلب آنان از قتل عثمان پشيمان بودند و طلحه و زبير را به اين كار متهم كردند. آنان در دفاع از خود سخناني گفتند، پس زبير گفت: ما در اين كار مشورت كرديم كه با علي (ع) بيعت كنيم، مردم بر خاستند و به خانه علي (ع) رفتند و گفتند: ما ناچار به داشتن اميري هستيم و تو به اين كار سزاواري، دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنيم. علي (ع) گفت: اين كار بر عهده شما نيست و بر عهده اهل شورا و بدر است. پس هر كس كه آنها برگزيدند او خليفه است، مردم او را ترك كردند، اما عده‌اي چنين گفتند: اگر خبر كشته شدن عثمان در حالي كه با كسي بيعت نشده در مناطق مختلف پخش شود، هر كس مي‌تواند قيام كند و در آن صورت ايمن نخواهيم بود، پس به سوي علي (ع) باز گرديد و او را ترك نكنيد، اشتر نخعي به علي(ع) گفت: دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنيم، يا اين كه براي سومين بار چشمان تو را گريان مي‌كنيم و پيوسته اين سخنان را تكرار مي‌كرد و علي (ع) را از آشوب مي‌ترساند. وي هم‌چنين تأكيد كرد: كسي به غير از او سزاوار نيست، پس علي (ع) دست
خود را دراز كرد و اشتر و كساني كه با او بودند، بيعت كردند و به سراغ طلحه رفتند و در حالي كه ريش او را گرفته بودند، وي را آوردند و گفتند: بيعت كن، او به زبان بيعت كرد و از دست دادن خودداري كرد.[4]
از اين روايت نكات جديد‌تري در مقايسه با منابع قبلي استنباط مي‌شود: پشيماني مردم از قتل عثمان؛ متهم شدن طلحه و زبير به قتل عثمان و تلاش آنها در زدودن اين اتهام؛ نقش زبير در روي كار آوردن علي (ع) و رفتن مردم به نزد علي (ع) براي بيعت؛ سخنان علي(ع) مبني بر اين كه انتخاب خليفه بر عهده شورا و اهل بدر است؛ ترس مردم از عدم انتخاب رهبر و وقوع شورش؛ فشار اشتر نخعي به علي (ع)؛ پذيرش بيعت مردم از جانب علي (ع) و رفتن به سوي طلحه و بيعت گرفتن اجباري از او. هم‌چنين از گزارش ابن قتيبه استنباط مي‌شود كه عايشه، عبدالله بن عمر، سعد بن ابي وقاص، و محمد بن مسلمه از بيعت با علي(ع) خودداري كردند و حضرت نيز براي بيعت به آنان فشاري نياورد.

دينوري (د: 282 ه)
از ديدگاه وي، نقش اساسي در به قدرت رسيدن علي (ع) را شورشيان، به خصوص رئيس آنها، غافقي، ايفا كرده‌اند. هم‌چنين از گزارش او تأكيد علي (ع) بر بيعت همگاني مردم با آن حضرت و
جايز نبودن بيعت‌شكني استنباط مي‌شود. دينوري مي‌نويسد: بعد از كشته شدن عثمان، مردم سه روز بدون پيشوا بودند و شخصي به نام غافقي با مردم نماز مي‌خواند، پس مردم با علي (ع) بيعت كردند و [آن حضرت] چنين فرمود: شما با من همان گونه كه با كسان پيش از من بيعت شده است، بيعت كرديد و حق اختيار پيش از بيعت است.[5] از روايت دينوري در مي‌يابيم كه افرادي چون سعد بن ابي وقاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه انصاري و معاويه از بيعت با علي (ع) خودداري كردند.

ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي (د: 283 ه)
بنابر روايت او، علي (ع) به علت فشار مردم و بعد از پذيرش شروط ايشان و قول مردم به همكاري و وحدت، به ناچار خلافت را پذيرفت. او هم علي‌رغم آن كه پذيرش خلافت علي (ع) را از سوي برخي تاييد مي‌كند، به متمردان بيعت اشاره‌اي نمي‌كند، اما معتقد است بيعت با علي (ع) از روي رضايت بود و حضرت از هيچ كس، از جمله طلحه و زبير، به زور بيعت نگرفت. مؤلف الغارات در زمينه به حكومت رسيدن علي (ع) و درخواست مردم بر اين امر مي‌نويسد: بر سر من ازدحام كرديد، تا گمان بردم، يك‌ديگر را خواهيد كشت، يا مرا خواهيد كشت، گفتيد: با ما بيعت كن، ديگري را
نيابيم و جز تو را نپسنديم، با ما بيعت كن؛ متفرق نشويم و اختلاف كلمه نخواهيم داشت. من با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خود فرا خواندم و هر كه به دل­خواه با من بيعت كرد، پذيرفتم و هر كس سر باز زد او را وادار بدان نكردم و به حال خود گذاردم. طلحه و زبير بيعت كردند و اگر نكرده بودند من به زور آنها را وادار نمي‌كردم.[6]

يعقوبي (د: 284 ه)
او در گزارش خود، متمردان از بيعت با علي (ع) را سه نفر مي‌داند كه هر سه، با علي(ع) كينه‌هاي شخصي داشتند. او به حمايت انصار و مالك از علي (ع) در واقعه بيعت و نيز بيعت طلحه و زبير با امام (ع) و حمايت آنان از حضرت هم اشاره مي‌كند. يعقوبي مي‌نويسد: علي (ع) در ذي الحجه سال 35 ه به خلافت رسيد و طلحه، زبير، مهاجران و انصار با او بيعت كردند؛ اولين كسي كه با او بيعت كرد، طلحه بود، سپس طلحه و زبير برخاستند و گفتند: ما با تو بيعت مي‌كنيم و تعهد مي‌كنيم كه بيعت گرفتن از مهاجران بر عهده ما باشد و ابو هيثم بن تيهان، عتبه بن عمر و ابو ايوب هم گفتند: با تو بيعت مي‌كنيم و عهد مي‌كنيم كه بيعت گرفتن از مهاجران برعهده ما باشد و مردم به جز مروان بن حكم، سعد بن عاص و وليد بن عتبه، با علي (
ع) بيعت كردند.[7]
او در ادامه به دلايل سرپيچي اين سه نفر و سخنان برخي از انصار، چون ثابت بن قيس، خزيمه بن ثابت و مالك اشتر در حمايت از علي (ع) اشاره مي‌كند.

طبري (د: 310 ه)
وي با آن كه خود اذعان دارد، مورخان قبل از او در خصوص چگونگي به حكومت رسيدن علي (ع) اختلاف نظر دارند، تلاش كرده است تا اجماع ديدگاه آنان را نقل كند و البته روايت او مفصل‌تر و حاوي اطلاعات بيشتر و متنوع‌تري در اين باره است. طبري به طور كلي با ذكر سلسله راويان، شش گزارش درباره بيعت مردم با علي (ع) ذكر مي‌كند.
براساس روايت محمد بن حنفيه، مردم بعد از قتل عثمان به علت سابقه و خويشاوندي علي (ع) با پيامبر به او روي آوردند و وزارت علي (ع) را نپذيرفتند، بلكه به صورت علني، با او در مسجد بيعت همگاني كردند.
روايت ابو بشر عابدي، علاوه بر درخواست و اصرار مردم، از جمله طلحه و زبير، و خودداري اوليه علي (ع) و اصرار مردم، بر اين امر تأكيد مي‌كند كه علي (ع) خلافت را با شروطي پذيرفت (بي نظر مردم كاري نكند و كليد بيت المال در دست او باشد).
براساس روايت شعبي، علي (ع) به تقليد از عمر خواهان تعيين خليفه به وسيله شورا بود، اما عده‌اي كه
در رأس آنها اشتر بود، به سبب ترس از وقوع شورش و هرج و مرج در نبود خليفه، با علي (ع) به زور بيعت كردند.
روايت ابو عثمان، با اشاره به نقش شورشيان مصر، فشار آنها را عامل اصلي قرار گرفتن علي (ع) در مسند حكومت مي‌داند. هم‌چنين براساس اين گزارش، شورشيان هيچ برنامه‌اي براي بعد از قتل عثمان نداشته‌، خود را نيز شايسته خلافت نمي‌دانستند، بلكه اين امر را برعهده مردم مدينه مي‌دانستند. هم‌چنين گرايش آنان در وهله اول به علي (ع) و سپس به طلحه و زبير بوده است.
براساس روايت زهري، طلحه و زبير با زور افرادي چون اشتر از ترس جان خويش با نارضايتي بيعت كردند. آنان پيشنهاد علي (ع) مبني بر بيعت با آنها را تاكتيكي از جانب آن حضرت براي مهار خويش تلقي كرده، آن را جدي نپنداشتند. زهري هم‌چنين اشاره مي‌كند كه علي(ع) درخواست طلحه و زبير مبني بر واگذاري امارت كوفه و بصره را رد كرد.
براساس روايت عبدالله بن حسن، اغلب رؤساي انصار، از جمله زيد بن ثابت (مسئول ديوان و بيت المال عثمان)، كعب بن مالك (مأمور عثمان بر زكات طايفه مزينه)، حسان بن ثابت (شاعري كه به چيزي اهميت نمي‌داد)، مسلمه بن مخلد، ابو سعيد خدري، محمد بن مسلمه، نعمان بن
بشير و رافع بن حديج، خضاله بن عبيد و كعب بن عجرد، كه به عثمان علاقه داشتند، چون احساس كردند در عهد علي (ع)، ديگر امتيازات عثماني را نخواهند داشت، از بيعت با او خودداري كردند. اهميت اين روايت زماني مشخص مي‌شود كه با روايت يعقوبي، مبني بر بيعت انصار با علي (ع) مقايسه گردد و در نتيجه، متوجه مي­شويم كه آن دسته از انصار كه با علي (ع) بيعت كردند از رؤساي قوم و طبقات بالاي جامعه نبودند يا حداقل از امتيازات عثمان بهره‌اي نداشتند.
براساس روايت آخر طبري، طلحه و زبير و برخي از صحابه با شرط اجراي حدود (قصاص قاتلان عثمان) بيعت كردند.[8]

ابن اعثم (د: 314 ه)
او مي‌نويسد: همه مردم اعم از مهاجر، انصار و شورشيان، بعد از قتل عثمان در مسجد جمع شدند. افرادي چون عمار ياسر، ابو الهيثم بن تيهان، رفاعه بن رافع، مالك بن عجلان، ابوايوب و خالد بن يزيد، شيفته‌تر از ديگران بودند و عمار ياسر درباره فضايل علي(ع) سخن گفت. پس علي (ع) خواست، مردم با طلحه و زبير بيعت كنند و آنها نپذيرفتند و علي (ع) را به لحاظ سابقه، فضيلت و قرابت با رسول خدا مناسب‌تر دانستند و با او بيعت كردند. فرداي آن روز، مهاجران، انصار، اشراف، بزرگان عرب و
عجم، مردم طبقات متوسط، موالي، حشم و هر كس در مدينه بود، همه با رضايت با علي (ع) بيعت كردند.[9]
ابن اعثم هم از فشار شورشيان و متمردان از بيعت ذكري نمي‌كند و بيعت طلحه و زبير و همه صحابه و ساكنان مدينه را با رضايت مي‌داند. دو نكته مهم از روايت ابن اعثم به دست مي‌آيد: يكي، پيش‌دستي علي (ع) در عرضه خلافت به طلحه و زبير، به منظور جلوگيري از مخالفت احتمالي بعدي آنها و ديگري، نقش خاص ياران علي (ع) در جريان بيعت با آن حضرت.

ابن عبد ربه (د: 328 ه)
ديدگاه وي نيز از اصرار بسيار زياد مردم به علي (ع) در پذيرش خلافت حكايت دارد.[10]

مسعودي (د: 345 ه)
اين مورخ شهير، تنها به ذكر چند كلمه اكتفا مي‌كند: «در همان روزي كه عثمان كشته شد، مردم با علي (ع) بيعت كردند»[11] و اندكي بعد «ابوموسي از مردم كوفه براي علي (ع) بيعت گرفت»[12]، اما گروهي از انصار و جمعي از بني اميه كه به عثمان گرايش داشتند و افرادي چون سعد بن ابي وقاص و عبدالله بن عمر از بيعت با علي (ع) خودداري كردند.

مقدسي (تأليف 355 ه)
به عقيدة وي، مردم در دوران عثمان هم از علي (ع) به عنوان خليفه بعد ياد مي‌كردند و چون عثمان كشته شد،
همگان به صورت علني با علي (ع) بيعت كردند و جز مردم شام و معاويه، همه خلافت او را پذيرفتند.[13]

ابو علي مسكويه رازي (د: ه)
مباحث وي، تركيبي از نوشته‌هاي طبري و منابع قبل از اوست و چيز جديدي به همراه ندارد. [14]

ابن عساكر (د: 517 ه)
اين مورخ به نقش انصار در روي كار آوردن علي (ع) توجه بيشتري دارد. او معتقد است بيعت اوليه با علي (ع) در خانه عمر بن محض انصاري روي داد، سپس در مسجد بيعت همگاني انجام شد و همه مناطق اسلامي، جز سوريه و فلسطين كه تحت سلطه معاويه بودند، آن را پذيرفتند. نكتة مهم روايت ابن عساكر تأكيد بر اين است كه افرادي چون عمار، ابو جهم بن حذيفه و برخي ديگر از انصار، به دليل نقشي كه در قتل عثمان ايفا كرده بودند، حاضر نبودند با كسي كه خواهان قصاص قاتلان عثمان است، بيعت كنند.[15]

نويسنده كتاب مجمل التواريخ و القصص (تأليف: 520 ه)
از ديدگاه وي، علي (ع)، زمانه را براي پذيرفتن خلافت نامناسب مي‌دانست و تنها پس از اصرار زياد آن را پذيرفت. نكته ديگر آن كه علي (ع) خود را شايسته آن مي‌دانست كه خليفة شوراي منتخب عمر باشد.[16]

ابن اثير (د: 630 ه)
روايت او شباهت بسياري
به روايت طبري دارد و هر دو ديدگاه را نقل كرده است. نكتة در خور توجه در روايت ابن اثير، خودداري سعد بن ابي وقاص و عبدالله بن عمر از بيعت با علي (ع) است، كه آن را به بيعت مردم منوط نموده‌اند. [17] اما ابن اثير مشخص نكرده است قصود آنها از مردم چه كساني بودند؛ چه، اكثر مردم مدينه و شورشيان، بيعت علي (ع) را پذيرفته بودند.

ابن عبري (د: 685 ه)
وي، پس از گزارش تمرد بني اميه؛ مانند معاويه، مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عتبه و نيز صحابة طرفدار عثمان و عايشه ، در دو روايت مختلف، هم به بيعت طلحه و زبير و هم به اجبار آنان در بيعت اشاره مي‌كند. [18]

ابن طباطبا (د: 709 ه)
روايت او حكايت از اصرار بيش از حد مردم و امتناع اوليه و پذيرش ثانويه علي (ع) دارد.[19]

نويري (د: 723 ه)
وي در روايت خود، شرح مفصل‌تري از به حكومت رسيدن امام علي (ع) ارائه مي‌كند و هر دو ديدگاه؛ يعني «اصرار مردم بر بيعت» و «فشار شورشيان» را ذكر كرده است. نكات مهم روايت او عبارتند از: بيعت آغازين مردم با علي (ع) در خانه‌اش يا در محله بني عمرو بن مبذول؛ پرخاش كردن علي (ع) بر مالك كه خواهان فشار بر سعد براي بيعت گرفتن
بود؛ شادي مصريان از بيعت با علي (ع)؛ اظهار نارضايتي مردم كوفه و بصره از اين كه بايد تابع مردم مصر باشند؛ بيعت تأخير كنندگان با علي (ع) به شرط اجراي احكام قرآني؛ پاسخ علي(ع) به كساني كه خواهان قصاص عثمان بودند؛ نقش شورشيان مصر در قتل عثمان؛ انتخاب علي (ع) از سوي اهل شورا و مردم مدينه؛ و امتناع طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص و عبدالله بن عمر از پذيرش خلافت.[20]

ابن خلدون (د: 808 ه)
در ميان مورخان، وي تنها كسي است كه بر بيعت مردم با علي (ع) به خلافت، اشكالاتي وارد كرده است. او پس از بيان استقبال مردم به علي (ع) و امتناع وي از پذيرش خلافت، در ادامه مي‌نويسد: چون مردم به علي (ع) گفتند: اگر نپذيري، به اسلام آسيب مي‌رسد و بر اين امر اصرار كردند، خلافت را پذيرفت، ولي طلحه و زبير به زور مالك و حكيم بن جبله بيعت كردند. ابن خلدون، مدعي است بيعت با علي (ع) با حضور همه مردم و صحابه بزرگ نبوده است؛ چه، بسياري از مردم و صحابه بزرگ در هنگام قتل عثمان در شهر نبودند. از آن طرف، همه كساني كه در شهر بودند، متفقاً با علي (ع) بيعت نكردند، بلكه برخي از سران مهاجر و انصار از بيعت خودداري ورزيدند و عده كمي از مردم شهر ـ و
نه اهل حل و عقد ـ او را انتخاب كردند. ابن خلدون، از سكوت علي (ع) در قتل عثمان و به تأخير انداختن خون‌خواهي او انتقاد مي‌كند و حتي مي‌نويسد: برخي بر اين عقيده‌اند كه بيعت با علي (ع) انجام نيافته است. او هم چنين با تفصيل بيشتري به ذكر سرباز زنندگان از بيعت مي‌پردازد.[21]

سيوطي (د: 911 ه)
وي فقط به ذكر روايت ابن سعد در خصوص چگونگي بيعت با علي (ع) و حوادث بعد از آن مي‌پردازد.[22]

* * *

در حالي كه همه مورخان، بيعت مردم با حضرت علي (ع) را در ماه ذو‌الحجه سال 35ه مي‌دانند، به جز ابن عساكر كه معتقد است اين بيعت در سال 35 يا 36 روي داد، در روز آن اختلاف نظر وجود دارد؛ ابن سعد اين رويداد را در روز جمعه 18 ذو‌الحجه سال 35 يا فرداي كشته شدن عثمان مي‌داند. يعقوبي آن را در روز سه‌شنبه هفت شب مانده از ذو‌الحجه سال 35 مي‌داند. ابن اعثم آن را در فرداي كشته شدن عثمان، مسعودي در روز كشته شدن عثمان، دينوري سه روز بعد از كشته شدن عثمان، يعني 21 ذو‌الحجه سال35، طبري روز جمعه 5 روز مانده از ذوالحجه؛ يعني پنج روز بعد از كشته شدن عثمان يا روز كشته شدن عثمان، ابن عساكر در ذوالحجه سال 35 يا 36، ابن اثير روز
كشته شدن عثمان يا فرداي آن روز يا پنج روز بعد از آن، ابن عبري، جمعه 28 ذوالحجه سال 35، نويري، جمعه پنج روز باقي مانده از ذوالحجه سال 35 يا پنج روز بعد از قتل عثمان، مي‌دانند.

به هر حال از خلال مطالعه منابع تاريخي به دست مي‌آيد كه بعد از كشته شدن عثمان و بروز شرايط بحراني، مردم به رهبر نياز داشتند و چون علي (ع) در آن زمان شايسته‌ترين فرد براي كسب اين مقام بود و از طرفي، اكثر رقباي اصلي او، چون طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص، عبدالله بن عمر از قبول اين امر امتناع ورزيدند، حضرت به سبب اصرار زياد مردم و براي جلوگيري از بروز اختلاف، با ذكر شرايطي بيعت مردم را پذيرفت. طلحه و زبير هم در آن موقعيت انقلابي با ملاحظه گرايش عمومي به علي (ع) در شرايط اضطرار و به اميد مشاركت در حكومت، با ايشان بيعت كردند و چون چنين نشد با طرح بيعت اجباري و خون خواهي عثمان با حضرت مخالفت كردند.

بررسي چگونگي بيعت با علي(ع) بر اساس نهج البلاغه

در برخي از خطبه‌ها، نامه‌ها و كلمات قصار نهج‌البلاغه هم از داستان بيعت سخن رفته است كه براي مثال در خطبه‌هاي 2، 3، 6، 30، 32، 54، 136، 138، 162، 173، 174، 176، 205 و 229 و
نامه‌هاي 6، 52 و 62 و كلمات قصار 1، 22، 27 و 209 (از ترجمة سيد جعفر شهيدي) به اين امر و مسائل پيرامون آن اشاره شده است.
آن حضرت در خطبه‌ شقشقيه، درباره نحوه بيعت مردم مي‌نويسد: «ناگهان ديدم، مردم از هر سو روي به من نهادند و چون يال كفتار پيش هم ايستادند، چندان كه حسنان[23] فشرده گشت و دو پهلويم آزرده، به گرد هم فراهم و چون گله گوسفند بر نهاده به هم و به كار برخاستم».[24]
امام علي (ع) در ادامه اين خطبه درباره علت پذيرش خلافت مي‌فرمايد: « لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما أخذ الله علي العلماء الاّ يقاروا علي كظّه ظالم و لا سغب مظلوم...: اگر اين بيعت كنندگان نبودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياري گرسنگان بشتابند رشته اين كار از دست مي‌گذاشتم».[25]
آن حضرت در اين خطبه علت پذيرفتن خلافت را سه عامل مي‌داند: حضور حاضران، تمام شدن حجت به سبب وجود ياري كنندگان و عهد خداوندي در گرفتن حق مظلوم از ظالم.
امير مؤمنان، در جايي ديگر درباره چگونگي هجوم و اصرار مردم مي‌فرمايد: «چنان بر من فشار آوردند كه شتران به آبشخور روي آرند و چراننده پاي بند آنها را بردارد و
يكديگر را بفشارند، چندان كه پنداشتم، خيال كشتن مرا در سر مي‌پرورانند يا در محضر من بعضي خيال كشتن بعضي ديگر دارند».[26]
امام علي (ع) در خطبه‌اي ديگر علت عدم پذيرش خود را اوضاع نابسامان زمانه معرفي مي‌كند و از مردم مي‌خواهد از او دست بردارند كه اگر وي را به خلافت برسانند، آن گونه كه خود تشخيص دهند، عمل مي‌كند: «مرا بگذاريد و ديگري را بدست آريد، كه ما پيشاپيش كاري مي‌رويم كه آن را رويه‌هاست و خردها بر پاي، همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناس گرديده و بدانيد كه اگر من درخواست شما را پذيرفتم، با شما چنان كار مي‌كنم كه خود مي‌دانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده‌اي گوش نمي‌دارم و اگر مرا واگذاريد، هم‌چون يكي از شمايم و براي كسي كه كار خود را بدو مي‌سپاريد، بهتر از ديگران، فرمانبردار و شنوايم، من اگر وزير باشم، بهتر است تا امير».[27]
آن حضرت در خطبه‌اي ديگر بيعت مردم با خود را آگاهانه مي‌داند: «بيعت شما با من بي‌انديشه و تدبير نبود».[28]
امير مؤمنان(ع) در جايي ديگر بيعت همه مردم را شرط خلافت نمي‌داند و بر اين اساس براي غايبان حقي براي نقض بيعت قايل نيست و انتقاد آنان را رد
مي‌كند «به جانم سوگند؛ اگر كار امامت راست نيايد، جز بدان كه همه مردم در آن حاضر، بايد چنين كاري ناشدني نمايد، ليكن كساني كه حاضرند و حكم آن دانند، بر آنان كه حاضر نباشند، حكم رانند و آنگاه حاضر حق ندارد سر باز زند و نپذيرد و نه غايب را كه ديگري را امام خود گيرد».[29]
امام علي (ع) انتخاب خليفه را برعهده مهاجر و انصار ـ و نه همة مردم ـ مي‌داند و چون اينان با او هم مثل خلفاي قبل از او بيعت كردند، اعتراض معاويه را نمي‌پذيرد «شورا از آن مهاجران و انصار است، پس اگر گرد مردي فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند كسي حق نافرماني ندارد».[30]
آن امام همام، در خطبه‌اي ديگر معتقد است، تمام مردم شهر با خوشحالي با او بيعت كردند: «خوشنودي مردم در بيعت من بدان جا رسيد كه خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان بدان جا روان و بيمار براي بيعت خود را بر پاي مي‌داشت و دختر جوان براي ديدن آن منظره سر برهنه دوان».[31]
امير مؤمنان(ع) در خطبه‌اي ديگر به عدم اشتياق و علاقه خود به خلافت و اصرار مردم اشاره دارد: « به خدا كه مرا به خلافت رغبتي نبود و به حكومت حاجتي نه، ليكن شما مرا بدان وا داشتيد و آن وظيفه را به عهده‌ام گذاشتيد»
.[32]
امام علي (ع) در جايي ديگر به بي‌توجهي خود به قدرت و نقش مردم در روي كار آوردن خود، بدون بخشيدن مال يا مقام و نيز به موضع طلحه و زبير پس از بيعت و ادعاي آنها در خون خواهي عثمان اشاره مي‌كند: «من پي مردم نرفتم تا آنان روي به من نهادند و من با آنان بيعت نكردم، تا آنان دست به بيعت من گشادند و شما دو تن از آنان بوديد كه مرا خواستيد و با من بيعت كرديد و مردم با من بيعت كردند، نه براي آن‌كه دست قدرت من گشاده بود، يا مالي آماده».[33]
به هر صورت آن چه از نهج البلاغه درباره به حكومت رسيدن امام علي (ع) به دست مي‌آيد، اين است كه ايشان در مواردي خلافت را حق خود مي‌دانستند كه از سوي خلفاي قبل غصب شده بود؛ اما چون بعد از قتل عثمان، اوضاع زمانه را براي خلافت خويش مناسب نمي‌ديد، در وهله اول از پذيرش آن خودداري ورزيد تا مردم اتفاق كنند و شرايط او را بپذيرند و تنها زماني كه با اصرار مردم و تمام شدن حجت به سبب وجود ياران و عهد خداوندي مواجه شد، خلافت را پذيرفت. نكته مهم آن كه حضرت علي(ع) پذيرش مردمي را عامل اصلي به فعليت رساندن خلافت خود مي‌داند و معتقد است همه مردم از جمله طلحه و زبير بدون هيچ فشاري يا بخشش مال
يا مقامي از روي رضايت با ايشان بيعت كردند. هم چنين حق انتخاب خليفه را برعهده شوراي مهاجر و انصار، اهل بدر يا اهل حل و عقد مي‌دانست نه همه مردم و به نظر علي (ع) چون اينان بيعت مي‌كردند، حكومت مشروعيت مردمي مي‌يافت و مخالفت با آنان جايز نبود.

پي‌نوشت‌ها:
* مدرس گروه تاريخ دانشگاه آزاد اسلامي واحد نور.
1. نصربن مزاحم منقري، واقعه صفين، ترجمه كريم زماني، (تهران، موسسه خدمات فرهنگي رسا، 1364) ص 119.
2. ابن سعد، الطبقات الكبري، (بيروت، دارصادر، 1405 ه)، ج 3، ص 31.
3. همان، ص 32.
4. ابن قتيبه الدينوري، الامامه و السياسه، تحقيق طه محمد الزيني، (بيروت، دارالمعرف?، 1388 ه)، الجزء الاول، تلخيص از ص 46 ـ 47.
5. ابو حنيفه احمد بن داوود دينوري، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، (تهران، نشر ني، 1364)، ص 176.
6. ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي، الغارات، ترجمة محمد باقر كمره‌اي، (بي‌جا، فرهنگ اسلام، 2536)، ص 131 ـ 132.
7. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، الجزء الثاني، (بيروت، بي‌نا، 1379 ق)، تلخيص از ص178ـ179.
8. طبري، تاريخ طبري، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، اساطير، 1362)، ج 6، نقل به
مضمون از ص 2329 - 2337.
9. ابن اعثم كوفي، الفتوح، مصحح غلامرضا طباطبايي مجد، (تهران، آموزش انقلاب اسلامي، 1372)، نقل با تصرف از ص 389 ـ 392.
10. ابن عبدربه، العقد الفريد، (قاهره، بي‌نا، 1953 م)، الجزء الرابع، ص 318.
11. مسعودي، التنبيه و الاشراف، ترجمة ابوالقاسم پاينده، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1376)، ص 279.
12. همو، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 2536)، ج 1، ص 710.
13. مطهربن طاهر مقدسي، آفرينش و تاريخ، ترجمة محمد رضا شفيعي كدكني، (تهران، نشر مركز، 1374)، مجلد اول تا سوم، ص 874 ـ 875.
14. ابوعلي مسكويه رازي، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامي، (تهران، سروش، 1369)، ج 1، ص 423 ـ 427.
15. ابن عساكر، ترجمه الامام علي بن ابي طالب من تاريخ مدينه الدمشق، تحقيق محمد باقر محمودي ، الجزء الثالث، (بيروت، موسسه المحمودي، 1400 ه)، ص 123ـ 124 و 340.
16. مؤلف نامعلوم، مجمل التواريخ و القصص، تصحيح ملك الشعرا بهار، (تهران، چاپخانه خاور، 1318)، ص 287.
17. ابن اثير، الكامل في التاريخ، (بيروت، دارصادر، 1385 ه)، الجزء الثالث،
ص190ـ194.
18. ابن عبري، تاريخ مختصر الدول، ترجمة محمد علي تاج‌پور و حشمت‌الله رياضي، (تهران، اطلاعات، 1364)، ص 165.
19. ابن طباطبا، تاريخ فخري، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1367)، ص 115.
20. شهاب الدين احمد نويري، نهايه الارب في فنون الادب، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، (تهران، امير كبير، 1364)، ص 105 ـ 108.
21. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، بي تا)، ج 1، ص 591؛ همو، مقدمه، ترجم? محمد پروين گنابادي، (تهران، علمي و فرهنگي، 1366)، ج 1، ص 410 ـ 411.
22. جلال الدين السيوطي، تاريخ الخلفا، تحقيق، محمد يحيي الدين عبدالحميد، (مصر، مطبعة السعادة، 1371 ق)، ص 174 ـ 175.
23. برخي مفسران، حسنان را تعبير به حسن (ع) و حسين (ع) كردند و بعضي ديگر آن را به معناي دو پهلو دانستند. سيد جعفر شهيدي در ترجمه نهج‌البلاغه، معناي دوم را پذيرفته است.
24. شريف رضي، نهج‌البلاغه، ترجمة سيد جعفر شهيدي، (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1367)، خطبه 3، ص 11.
25. همان.
26. همان، خطبة 54، ص 45، و خطبة 138، ص 135.
27. همان،
خطبة 92، ص 85.
28. همان، خطبة 136 ، ص136.
29. همان، خطبة 173، ص 179.
30. همان، نامة 6، ص 274.
31. همان، خطبة 229، ص 262.
32. همان، خطبة 205، ص 239.
33. همان، نامة 54، ص 341.

منابع
ـ ابن الاثير، عزالدين، الكامل في التاريخ، (بيروت، دارصادر، 1385 ه . ق).
ـ ابن اعثم كوفي، محمد بن علي، الفتوح، مصحح غلامرضا طباطبايي مجد، چاپ اول، (تهران، آموزش انقلاب اسلامي، 1372).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، محمد پروين گنابادي، چاپ دوم، (تهران، شركت انتشارات علمي فرهنگي، 1366).
ـ ــــــــــــــــــــــ ، العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، چاپ اول، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، بي‌تا).
ـ ابن سعد، الطبقات الكبري، (بيروت، دار صادر، 1405 ه . ق).
ـ ابن عبدربه، ابو عمر احمد بن محمد، العقد الفريد، (قاهره، بي نا، 1953م).
ـ ابن العبري، غريغوريوس ابوالفرج اهرون، تاريخ مختصر الدول، ترجمة محمد علي تاج‌پور و حشمت‌الله رياضي، چاپ اول، (تهران، اطلاعات، 1364).
ـ ابن عساكر ـ ابوالقاسم علي بن الحسين، ترجمه الامام علي ابن ابي طالب من تاريخ مدينه دمشق، تحقيق محمد باقر المحمودي،
الطبعه الثالثه، (بيروت، مؤسسه المحمودي، 1400ه.ق).
ـ ابن طباطبا، محمد بن علي، تاريخ فخري، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، چاپ سوم، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1367).
ـ ابن قتيبه الدينوري، ابي محمد عبدالله ابن مسلم، الامامة و السياسة، تحقيق طه محمد الزيني، (بيروت، دارالمعرفه، 1388 ه . ق).
ـ ثقفي كوفي، ابو اسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، ترجمه محمد باقر كمره‌اي (‌بي‌جا، فرهنگ اسلام، 2536).
ـ دينوري، ابو حنيفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، چاپ اول (تهران، نشر ني، 1364).
ـ السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر، تاريخ الخلفاء، تحقيق محمد يحيي الدين عبدالحميد، الطبعه الاول، (مصر، مطبعة السعادة، 1371ق).
ـ شريف رضي، نهج‌البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، چاپ يازدهم، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1376).
ـ طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، (تاريخ الرسل و الملوك)، ترجمه ابوالقاسم پاينده، جلد ششم، (چاپ دوم، تهران، اساطير، 1362).
ـ مسعودي، ابو الحسن علي ابن الحسين، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1365)
.
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 2536).
ـ مقدسي، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمد رضا شفيعي كدكني، چاپ اول، (تهران، نشر مركز، 1374).
ـ مسكويه رازي، ابوعلي، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامي، چاپ اول، (تهران، سروش، 1369).
ـ منقري، نصر بن مزاحم، واقعه صفين، ترجمه كريم زماني جعفري، چاپ اول، (‌بي‌جا، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1364).
ـ نويري، شهاب الدين احمد، نهايه الارب في فنون الادب، ترجمة محمود مهدوي دامغاني، چاپ اول، (تهران، مؤسسه انتشارات امير كبير، 1364).
ـ يعقوبي، احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، (بيروت، بي‌نا، 1379ق).
ـ ـــــــــــــــــــــ ، مجمل التواريخ و القصص، تصحيح ملك‌ الشعراي بهار، (تهران، چاپخانه خاور، 1318).
...........................................................................................
منبع:فصلنامه تاريخ اسلام ، شماره