کاروان آرام و بى تشویش لنگر مى گرفت
تا بگیرد کاروان سالارشان جا در غدیر
گردها خوابید کم کم، کاروان خاموش شد
تا پیمبر خود چه خواهد گفت آیا در غدیر!
تا افق انبوه مردان صحارى بود و دشت
و سکوتى، تا کند آن مرد لب وا در غدیر
مرد اما با نگاهى گرم در چشمان شوق
جستجو مى کرد محبوبش على را در غدیر
پس به مردان عرب فرمود: "بعد از من على است
هر که من مولاى اویم اوست مولا در غدیر"
گردها خوابیده بود و کاروان خاموش بود
خوانده مى شد انتهاى قصه ما در غدیر
در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ
بى گمان بارى رقم مى خورد فردا در غدیر
اى فراموشان باطل! سر به پایین افکنید!
چون پیمبر دست حق را برد بالا در غدیر
حیف! اما کاروان منزل به منزل مى گذشت
کاروان مى رفت و حق مى ماند تنها در غدیر!
علیرضا سپاهى لائین