كتاب«الأمام على ّفى الكتاب والسنّة» مجموعه اى است مشتمل بر سيره و زندگانى على(ع)، از ولادت تا شهادت، بر اساس نصوص روايى و تاريخى فريقين. اين مجموعه، مدخلهايى دارد كه غالباً گزارشهايى تحليلى از نصوص موجود در كتاب است.
آنچه در اين مقاله آمده است، بخشى از مدخل تحليلى فصل«امامت» كتاب است. از اين رو متن روايتهاى مختلف نيامده و به گزارش محتوايى آنها بسنده شده است.
علوم حديث
اسلام، خاتم اديان، و رسول اللّه(ص) خاتم پيامبران و قرآن، فرجام بخش كتابهاى آسمانى است. بدين سان اسلام زمانشمول است و جهانشمول و پيامبر(ص) ابلاغ كننده دينى است كه رنگ ابديت دارد و زمان، طومار حيات او را درهم نمى پيچد. اين از يكسو. از سوى ديگر ناموس خلقت چنين است كه رسول اللّه(ص) چونان ديگر انسانها حيات ظاهرى محدودى دارد و بنا بر سخن صريح
قرآن او نيز طعم مرگ را خواهد چشيد،چنانچه ديگران: «انك ميّت و انّهم ميّتون» (زمر،30).
پيامبر(ص) رسالت ابلاغ آموزه هاى دين را بر عهده دارد، بدان گونه كه رهبرى و زعامت جامعه را نيز. به ديگر سخن رسول اللّه(ص) مرجع فكرى مردم و نيز زعيم و پيشواى سياسى آنهاست. بر اين اساس، پرسش جدّى و مهمى ـ كه هرگز نمى توان از كنار آن بسادگى گذشت و در درازناى تاريخ دلمشغولى مهم متفكّران اسلامى نيز بوده است ـ اين است كه اين زعيم بزرگ الهى و مرجع باشكوه خدايى كه آيينش را زمانشمول اعلام كرده است، براى آينده آيين و مكتبش چه كرده است؟ آيا آينده اى مشخص را رقم زده است و يا به هيچ روى براى آينده طرحى نيفكنده و كار را يكسره به مردم وانهاده است و يا …؟
عالمان، محدثان، متكلمان و متفكران اسلامى در اين باره بسيار حكم زده اند و تئوريهاى گونه گونى پرداخته اند1، و بواقع كوشيده اند آنچه را در تاريخ اسلام واقع شده است به گونه اى، استوار بدارند و براى آن، مبنا و يا مبانى يى بسازند، امّا حقيقت چيست؟ در نگريستن دقيق به موضوع نشان خواهد داد كه چگونگى موضع رسول اللّه(ص) از سه حال خارج نيست:
1ـ بر اين باور باشيم كه پيامبر(ص) يكسر مسئله را
مسكوت گذاشته است بدون اينكه درباره آن با امت سخنى بگويد؛
2ـ آن را به امت وانهاده و بر تدبير آنها اعتماد كرده و صحابه مأمور رقم زدن آينده شده اند؛
3ـ با نص صريح آينده را رقم زده است و كسى را كه بايد بار مسئوليت هدايت امت و اداره جامعه اسلامى پس از وى را به دوش بگيرد معرفى كرده است. اكنون به اين فرضها بنگريم و چگونگى آنها را وارسى كنيم.
1) سكوت در قبال آينده
چرا پيامبر(ص) بايد طرحى براى آينده نيفكنده باشد؟
اين بى اعتنايى و سكوت را مى شود بر دو پيش فرض بنا نهاد. اكنون بنگريم آيا چنين پيش فرضهايى معقول است:
1ـ احساس امنيت و نفى هرگونه خطر
بدين معنا كه پيامبر مى دانسته است كه هيچ گونه خطرى امت را تهديد نمى كند و آينده مردم را هيچ جريان شكننده اى متزلزل نخواهد ساخت و امتى كه بزودى «رسالت اسلامى» را به ارث خواهد برد براى پى ريزى طرحى در اداره جامعه موفق خواهد بود. آيا اين تصوّر درست است؟!
واقع صادق جامعه آنروز مى تواند بخوبى روشنگر آن باشد كه چنين تصوّرى نااستوار است و خطرهاى جدّى و بنياد براندازى جامعه آن روز اسلامى را تهديد مى كرده است.
الف ـ خلأ
رهبرى
پيامبر(ص) جامعه اى بنياد نهاده بود كه از شكل گيرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى و سياسى آن زمانى طولانى نمى گذشت و زمام امور، ثقافت، سياست و قضاوت را يكسر به عهده داشت؛ اين از يكسو. از سوى ديگر، درگيرى هاى بسيار و نبردهاى پى در پى، امكان تعميق انديشه و گسترش معيار گرايى و تعميم ثقافت و فرهنگ را از رسول اللّه(ص) گرفته بود و براستى بسيارى از كسانى كه عنوان صحابه را داشتند نه تصوّر درست و عميقى از دين داشتند و نه از پيامبر و نه از ابعاد رسالت. اين گونه كسان با فقدان رهبرى دچار بحران مى شدند، و در بحرانِ دلهره آفرين، توان تصميم را از دست مى دادند و يكسر در كمند سياست بازان و سياست زدگان قرار مى گرفتند.
آيا با توجه به اين واقع صادق ـ كه نمونه هاى عينى تاريخى آن بسيار است ـ مى شود تصوّر كرد، پيامبر(ص) چنين جامعه اى را رها كرده و سرنوشت آينده شان را بدانها سپرده و خود را از آينده فارغ داشته است؟!
ب ـ رشد نايافتگى جامعه
بر بخش پايانى سخن پيشين تأكيد كنيم كه وارثان انقلاب از آنچنان جايگاه فكرى و سياسى والايى برخوردار نبودند كه بتوانند با آرامش و آينده نگرى، آينده را رقم بزنند، رسوبات جاهلى،
و تعصبات قبيلگى در ميان آنان هنوز نفوذى جدّى داشت، باز هم تأكيد كنيم كه آنان از جايگاه والاى نبوت و رسول اللّه(ص) درك استوارى نداشتند و از اين روى، گاه او را فردى تلقى مى كردند كه «از سر غضب و خشنودى» سخن مى گويد، و ديگرى گاه او را به عدالت توصيه مى كرد. و گاه تصميم گيريهاى وى چنان بدانها گران مى آمد كه در اصل رسالت شك مى كردند.2
با اين همه آيا معقول است كه زمام امور را در چنين جامعه اى بدانها مى سپرد و با اطمينان خاطر به سوى حق مى شتافت؟
ج ـ منافقان، جريانى شكننده از درون
كسان بسيارى در هنگامه حاكميت و رسالت رسول اللّه(ص) با تمام توان و قدرتى كه آن بزرگوار يافته بود، با وى روياروى مى شدند، آنان گو اينكه پوششى از ايمان بر خود نهاده بودند امّا در بنياد يكسر با گسترش آيين حق در تضاد بودند. اين مواجهه را با توجه به واقع تاريخ مى توان بس گسترده تر از گستره عملكرد منافقان دانست ـ كه بدان اشاره خواهيم كرد ـ و نمى توان رسول اللّه(ص) را از اين همه بى خبر انگاشت.3 و چنين پنداشت كه آن بزرگوار بدون توجه به اينها و جز اينها امت را رها كرده و رفته است.
د ـ يهود و قدرتهاى ديگر، خطرى دلهره
آفرين از برون
اسلام، انقلابى بود ويرانگر و بنيادنگر. حركتى بود كه بسى نقشه هاى شيطانى را در هم ريخت و بر ويرانه هاى آن بنيادى نو بنا نهاد. رسول اللّه(ص) آيينى را عرضه كرده بود كه داعيه رهبرى جهان را داشت، دشمن، اين همه را دريافت و با تمام توش و توان در برابر آن ايستاد و تا آخرين رمق جنگيد و چون نبرد روياروى را بى ثمر ديد،به توطئه هاى گوناگون دست يازيد. اين همه براى كسانى كه اندك آگاهيهايى از تاريخ اسلام داشته باشند، روشن است. اكنون با آن روياروييها و درگيريها با يهود و قبايل مشرك و…، آيا مى توان تصوّر كرد كه آنان آرام گرفته بودند و ديگر كارى با اسلام نداشتند، و براى سياستمدارى هوشمند و آگاه معقول است كه اين همه را ناديده انگارد و بدون هيچ طرح و برنامه براى حركت نوپايش بگذارد و برود؟4 آيا مى شود رسول اللّه(ص) را پيشوايى تصوّر كرد كه پس از آن همه درگيرى اكنون بر اين باور است كه امتش آنچنان صلابت يافته اند كه ديگر از آنها هراسى نيست و يا چنان سر براه شده اند كه ديگر خطرى ندارند؟و دشمن چنان تسليم و يا مقهور و يا باورمند به اين حركت شده است كه ديگر توطئه اى نمى كند و ضربه نمى زند و…
2ـ بى تفاوتى
نسبت به آينده
بر اين باور باشيم كه رسول اللّه(ص) خطر را احساس مى كرد و موقعيت آينده را بخوبى در مى يافت، امّا مسئوليت و رسالتش را با فرجام زندگى اش خاتمه يافته تلقى مى كرد، و چون خود در ميان مردم نبود و خطرى شخص او را تهديد نمى كرد، و آنچه احتمالاً به وقوع مى پيوست با منافع شخص وى ـ العياذ بالله ـ در تضاد نبود و… مردم را به خود وانهاد و هيچ گونه طرحى براى آينده نيفكند و… آيا چنين تصوّرى را مى شود براى سياستمدارى واقع نگر، انسانى هوشمند و تلاشگر در ذهن پروراند؟ آيا بر رسول الله(ص) آن پيام آور سختكوش آرام ناپذيرى كه خدايش به آرامش دعوت مى كند كه:
ما انزلنا عليك القرآن لتشقى
(طه،2).
و در سختكوشى و تلاش بى امانش براى هدايت مردمان مى فرمايد:
عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم
(توبه، 128).
آيا بر آن بزرگوارى كه آينده امت را در آخرين لحظه هاى زندگى نيز فراموش نمى كرد و با تنى تب آلود به «تجهيز سپاه اسامه» فرمان مى داد، و … مى شود چنين گمانى برد؟! آيا قصّه آكنده از غصّه خواستن «دوات و قلم» در آخرين لحظات زندگى براى رقم زدن چيزى كه امت را هماره از گمراهى نجات دهد، بسنده نيست،تا
اين پندار را يكسر تباه بدانيم و مسكوت نهادن آينده امت را جسارتى بر رسول الله(ص) بدانيم و ساحت پاك آن بزرگوار را پيراسته از اين همه… .
2) آينده امت به تدبير آنها وانهاده شده بود
بر اين باور باشيم كه پيامبر(ص) به طور صريح،پيشواى آينده امت را تعيين نكرده است، چون اين امر به عهده امت نهاده شده بود، تا آگاهان از مهاجر و انصار براساس شورا و رايزنى آينده امت را رقم بزنند. آيا مى شود چنين باورى را پذيرفت و آن را با حقيقت منطبق دانست؟ نكاتى را كه درباره اين فرض، تأمل برانگيز است مى توان بدين سان برشمرد:
الف: اگر چنين مى بود بايد رسول الله(ص) امت را با نظام شورايى و چندى و چونى آن آشنا مى ساخت و حدود، وظايف و قوانين شورا را مشخص مى كرد. چون تا بدان روز نه جامعه چنان شيوه اى را در ساختار حكومت تجربه كرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت. آيا معقول است كه بگوييم پيامبر(ص) مردمان را در رهبرى آينده امت به شيوه نامعلوم حوالت داده است؟!
آنچه اين پندار را يكسره تباه مى سازد اين است كه سياست بازان هرگز بر چنين پيش بينى از سوى رسول الله(ص) استناد نكردند، و مسندنشينان خلافت نيز چنين نكردند؛ چون ابوبكر
يكسر به «نصب» روى آورد و عمر تصريح كرد كه چون كسى را نمى يابد به شورا تن مى دهد؛ او به هنگام مرگ گفت:
لو ادركنى احد رجلين لجعلت هذا الأمر اليه ولو ثقت به سالم مولى أبى حذيفه و أبى عبيدة الجرّاح و لو كان سالم حيّاً ما جعلتها شورى.5
بدين سان روشن است كه اين تئورى هيچگونه پيوندى با پيامبر(ص) ندارد، و ساخته اى است در گذرگاه زمان براى توجيه واقعيت6 واقع شده در تاريخ اسلام.
ب: نكته مهم ديگر اين است كه اگر رسول الله(ص) چنين آهنگى را داشته است، و در انديشه آن بوده است كه مرجعيت فكرى و سياسى را به صحابه وانهد، بايد در جهت آماده سازى آنها بسى مى كوشيد. پيامبرى كه از درهم شكسته شدن نظامهاى قيصرى و كسرايى سخن مى گويد، و آيينش را زمانشمول وجهانشمول اعلام مى كند، آيا اصحابش از چنان جايگاهى در دانش و ثقافت برخوردار بوده اند كه اين بار سنگين را به دوش گيرند؟ واقعيت چيست؟ چنين چيزى را درباره صحابيان مى توان باور داشت؟ اين سئوال بسى جدّى است و براى بسيارى مطرح، و از كنار آن بسادگى گذشتن ظاهراً نوعى خامى و سهل انگارى در مبانى عقيدتى است. آقاى «مروان خليفات» از جمله كسانى است كه اين سئوال به طور جدّى بر او مطرح شده است
و او را به تأمل واداشته است.7 او براى پاسخ، به متون حديثى و تاريخى بازگشته، و سير وسلوك او در منابع نتيجه اى داده است كه بسيار خواندنى است. وى با استفاده از اين مطالعه، فصل سوّم از باب دوّم كتابش را رقم زده است كه گزيده آن چنين است:
صحابه بسيار اندك سئوال مى كردند و آنچه را مى شنيدند كم روايت مى كردند، سرّ ديگر آنكه به منع تدوين و نشر حديث همت گماشتند، افزون بر اين آنان حقايق بسيار اندكى از رسول الله(ص) دريافتند، آنان تصريح كرده اند كه دلمشغوليهاى بسيار و گشت و گذارهاى فراوان در بازار، آنان را از فراگيرى سنت و حقايق باز مى داشته است8. ديگر آنكه آنان در نقلها بسيار اشتباه مى كردند، گاه فقط بخشى از حديث را نقل مى كردند و ديگر گاه سخن ديگران را به رسول الله(ص) نسبت مى دادند. كسانى مرعوب نقلهاى كتابهاى پيشين بودند و آنها را در بيان آثار اسلامى مى پراكندند، وگاهى آنچه را فراگرفته بودند فراموش مى كردند، كه بدين نكته تصريح كرده اند. گاه به خطا پاسخ مى گفتند و با تنبّه ديگران حق را باز مى يافتند. كسانى از صحابه بر اساس آياتى از قرآن به نفاق گرويده اند و يا سر از ارتداد درآورده اند و براساس نصوص صريح منقول در
صحيحين رسول اللّه(ص) برخى را هيمه آتش دانسته است و… آيا با اين همه مى شود پنداشت كه رسول اللّه(ص) مرجعيت فكرى و زعامت سياسى و تفسير آيين و كتاب را بدانها وانهاده است؟9
بدين سان نبايد ترديد كرد كه وانهادن امور امت به آنها و يا به نخبگانِ! آنها و مرجعيت دادن به صحابه چيزى است كه در گذرگاه تاريخ براى توجيه واقعيتهاى تلخ رقم خورده پس از رسول الله(ص) ساخته شده و ريشه در هيچ نصّى شرعى ندارد.
3) تعيين آينده و نصّ بر خلافت و ولايت
بدين سان بر اين باور هستيم كه رسول الله(ص) با حساسيت تمام، آينده امت را رقم زده است و پيشواى پس از خود را تعيين كرده است، و ماجراى غدير و نصوص مربوط به آن خطبه عظيم، تصريح و تأكيدى است بر آنچه رسول الله(ص) بارهاى بار آن را اعلام كرده بوده است: ولايت على(ع) و امامت پيراسته جانى نستوه كه پيامبر از آغازين روزهاى زندگى اش او را همبر خود داشته است و هرگز شرك، جان پاكش را نيالوده است، كلام مولى(ع) در اين باره بسى شنيدنى است:
وقد علمتم موضعى من رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة. وضعنى فى حجره وأنا ولد يضُمُّنى إلى صدره و يكنُفُنى فى فراشه
و يُمِسُّنى جسده و يُشِمُّنى عرفه. و كان يمضع الشئ ثمّ يلقمُنيه. و ماوجد لى كذبةً فى قول ولاخطلةً فى فعل. ولقد قرن اللّه به ـ صلى اللّه عليه و آله ـ من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم، ليله و نهاره.
ولقد كنت اتّبعه اتّباع الفصيل اثر أمّه، يرفعه لى فى كلّ يوم من اخلاقه علماً و يأمرنى بالاقتداء به. ولقد كان يجاور فى كلّ سنة بحِراء فأراه ولايراه غيرى. ولم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ و خديجة وانا ثالثهما.
أرى نور الوحى و الرسالة و أشُمُّ ريح النبوّة ولقد سمعت رَنَّة الشيطان حين نزل الوحى عليه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ فقلت: يا رسول اللّه، ماهذه الرنّة؟ فقال: هذا الشيطان قد أَيس من عبادته. انّك تسمع ما اسمع و ترى ما أرى، الاّ انّك لست بنبىّ ولكنّك وزير و انّك لعلى خير؛10
شما مى دانيد مرا نزدِ رسول خدا چه رتبت است، و خويشاونديم با او در چه نسبت است. آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و برسينه خويشم جا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنانكه تنم را به تن خويس مى سود و بوى خوشِ خود را به من مى بويانيد. وگاه بود
كه چيزى را مى جَويد، سپس آن را به من مى خورانيد. از من دروغى در گفتار نديد، و خطايى در كردار نشنيد. هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود، و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود.
و من در پى او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنانكه شتربچّه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاقِ خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت. هرسال در حراء خلوت مى گزيد، من او را مى ديديم و جز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا(ص) و خديجه در آن بود، در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبّوت را مى شنودم.
من هنگامى كه وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم. گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ گفت:اين شيطان است كه از آن كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بينى آنچه را من مى بينم، جز اينكه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مى روى ـ و مؤمنان را اميرى.
تصريح و نص رسول الله(ص) بر امامت و ولايت على(ع) بدانسان گسترده و روشن است كه هيچ
ترديدى را برنمى تابد، آن بزرگوار، نه يك بار و دوبار بلكه دهها مورد با اشاره و تصريح حقِ خلافت و خلافت حق را فرياد كرده است، و طرحى روشن و مشخّص براى آينده امت درانداخته و اين همه را در ميان مردم فراز آورده است.
اين حقنمايى و حق گسترى تمامت حيات رسالت آن بزرگوار را فراگرفته است و در حادثه «غدير» به اوج خود رسيده و حق بر «ستيغ» قرار گرفته است. در نگريستن به همه موارد ـ كه در اين فصل به تفصيل گزارش خواهد شد ـ ترديدى باقى نمى گذارد كه بزرگترين دلمشغولى رسول الله(ص) مسئله امامت و رهبرى آينده بوده است. از اين روى هيچ مناسبت و موقعيت شايسته اى را براى روشن كردن اين حقيقت و ابلاغ اين مأموريت الهى از دست نهشته است.
رسول خدا(ص) از آغازين روزهاى رسالت بر اين امر توجه مى دادند كه اوج آن حادثه غدير است. در اينجا نخست گزارش از آن تلاشها ارائه مى دهيم و سپس با بسطى بيشتر به واقعه غدير مى نگريم.
1ـ حديث يوم الأنذار
رسول الله(ص) براساس آيه:« وانذر عشيرتك الاقربين»(شعراء، 214) مأمور مى شود خويشان خود را به اسلام دعوت كند11 و چون آنان با دعوت پيامبر(ص) گرد مى آيند رسول الله(ص) پس از مقدماتى كه در آن مى
كوشد زمينه بيان و تفهيم پيام اصلى را فراهم آورده مى فرمايد: «فايّكم يوازرنى على هذا الأمر على أن يكون أخى ووصيى وخليفتى فيكم؟»ودر نقلهايى آمده است: «… خليفتى من بعدى».12
در آن جمع تنها كسى كه، پاسخ مثبت به اين فراخوان را فراز مى آورد، على(ع) است. رسول الله(ص) پس از آن پاسخ مثبت مى فرمايند:
ان هذا أخى و وصيّى وخليفتى فيكم فاسمعوا له وأطيعوا.13
بدين سان پيامبر(ص) در آغازين روز دعوت علنى رسالت، ولايت، امامت و پيشوايى على(ع) را رقم مى زند و چنين است كه مى گوييم ولايت علوى در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوى است. آن روز آنان كه در آن مجلس گرد آمده بودند اين پيام را بروشنى دريافتند و از كلام رسول الله(ص) پيشوايى على(ع) و لزوم اطاعت از وى را فهميدند، از اين روى برخى به ابوطالب گفتند: «قَدْ أمرك أن تسمع لأبنك وتطيع». امّا در مقابل اين پيام صريح، گرانجانى كردند و حق را برنتابيدند و با استكبار از پذيرش حقّ شانه خالى كردند.
اين مطلب به طرق گونه گون و با نقلهاى مختلف گزارش شده است به گونه اى كه هيچ ترديدى را بر نمى تابد. افزون بر اين بياوريم كه ابوجعفر اسكافى معتزلى حديث را «صحيح» مى دانسته و نيز عالمانى
ديگر از جمله: شهاب الدين حفاجى در شرح «الشفاء بتعريف حقوق المصطفى»، قاضى عياض، و متقى هندى14 كه تصحيح ابن جرير طبرى را گزارش كرده است.15 كسان ديگرى نيز بر صحت آن تأكيد كرده اند.16
2ـ احاديث وصايت
وصيت براى تداوم راه و حراست از مكتب، سيره هماره رسولان الهى بوده است، رسول الله(ص) با تصريح به اين حقيقت، در موارد متعدّد و مناسبتهاى مختلف، وصايت را براى مولى(ع) رقم زده است. رسول الله(ص) فرمود:
ان لكلّ نبىّ وصيّاً ووارثاً وانّ عليّاً وصيى ووارثى.17
اين گونه گفته ها از رسول الله(ص) درباره على(ع) بدانسان زياد بوده است كه واژه «وصى» را براى على(ع) چونان وصفى شناخته شده و بدون ابهام قرار داده،و چون واژه «وصى» در گفتارها و سروده ها بكار مى رفت مسلمانان صدر اسلام بى هيچ ترديد از آن على(ع) را مى فهميدند18 و مثلاً جانشينى، خلافت و امامت را؛ گو اينكه بنى اميه بسى كوشيدند تا مگر اين عنوان ارجمند را از مولى بزدايند و سخنهاى بسيار برساختند كه اين تعبير برساخته است،19 امّا مگر «حق» با ستيزِ حق ستيزان ستردنى است؟
3ـ احاديث منزلت
از جمله شكوهمندترين عناوينى كه با آن رسول الله(ص) از مولى(
ع) ياد كرده اند، «همسانى» و «همبرى» مولا(ع) با رسول الله(ص) است. اين گونه احاديث در بيان و بنان عالمان و محدثان به پيروى از صريح كلام پيامبر(ص) بر «احاديث منزلت» شهره است. اين جايگاه بلند براى مولا را، رسول الله(ص) از جمله با عبارتى چون «انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى» رقم زده است. اين حقيقت را پيامبر(ص) بارهاى بار و در ميان مردم فراز آورده و بدين گونه «همسانى خود با على» را در پيش ديدها نهاده و به تاريخ سپرده است. از جمله مواردى كه اين كلام معجز شيم درباره مولا(ع) فراز آمد در نبرد تبوك بوده است.
پيامبر(ص) در شرايطى بس سخت و شكننده سپاهى گران را سامان داد و به آهنگ نبرد با روميان از مدينه بيرون آمد.تبوك دورترين نقطه اى بود كه رسول الله(ص) در طى نبردها بدانجا مسافرت مى كرد. جريان نفاق در آن روزگار در مدينة الرسول شكل گرفته بود و با نهايت كينه توزى و مخفى كارى در انديشه ضربه زدن بر پيكر جامعه نو پاى اسلامى بود، پيامبر نگران از سفر طولانى و فتنه انگيزى هاى منافقان و كينه توزان، على(ع) را براى حراست از مدينه و به عنوان «سرپرست اهل بيت و گروه مهاجر و …» در مدينه گذاشت. فتنه انگيزان كه با وجود
على(ع) تمام نقشه هاى خود را نقش بر آب مى ديدند، شايعه اى ساختند و پراكندند، كه على(ع) از شدّت گرما و دشوارى راه از همراهى با پيامبر تن زده است. اكنون شيرِ بيشه نبرد و قهرمان بى بديل صحنه هاى رزم بود كه آماج اتهام بود، مولا(ع) به محضر رسول الله(ص) شتافت و پرده از توطئه برداشت و رسول الله(ص) در نهايت صميميت و با بيانى نشانگر عظمتِ مولا(ع) در چشم رسول الله(ص) گفت:
ارجع يا أخى الى مكانك، فأن المدينة لا تصلح الاّ بى أو بك، فانت خليفتى فى اهلى و دار هجرتى وقومى، أما ترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ أنّه لا نبىّ بعدى …
رسول اللّه(ص) با صراحت تمام جز منصب نبوت، تمام مناصب خود را براى مولا رقم مى زند و على(ع) را عملاً ادامه دهنده راه و تداوم بخش مسئوليت والاى خودش در زعامت امت و مرجعيت فكرى مردم مى داند. در برخى از نقلها رسول اللّه(ص) پيش از اين جمله صريحاً فرموده:
انه لابدّ من امام وأمير، فأنا الأمام وانت الأمير …20
4ـ احاديث امارت
قرآن با صراحت تمام مؤمنان را به اطاعت از «اولوالأمر» فراخوانده است،21 و پيروى از آنان را همسنگ با اطاعت خداوند و رسول الله(ص) دانسته است، مصداق «
اولوالأمر» چه كسانى هستند؟ آيا سزامند است كه جباران ستم پيشه را كه بر اريكه قدرت تكيه مى زنند و براى رسيدن به حاكميت از كشته ها پشته مى سازند، مصداق اولوالأمر بدانيم؟ هرگز! بى گمان اولى الأمر كسانى خواهند بود كه پيامبر گونه، خداجوى، حق پرست و عدالت گستر باشند و على(ع) بر اساس نصوص بسيار، نصوص شگفت انگيز، شكوهمند و ارجمند در قلّه اين عنوان است. از اين فراتر بايد بگوييم كه رسول اللّه(ص) عنوان «اميرالمؤمنين» را فقط براى على(ع) رقم زد و از نامگذارى هر كسى جز آن بزرگوار با اين عنوان نهى كرد.22 اين نصوص بسى فراوان است بدانسان كه سيد جليل قدوه سالكان و اسوه عابدان، رضى الدين على بن طاووس حلّى در اين باب كتابى پرداخت با عنوان «اليقين بأختصاص على(ع) بأمره المؤمنين»؛در اين احاديث گاه از آن بزرگوار به «اميرالمؤمنين» و ديگرگاه به «أمير البررة» و گاه با عنوان «امير كلّ مؤمن بعد وفاتى» ياد شده است. 23 و اين است كه امام حسن(ع) در متن عهدنامه شرط مى كند كه معاويه نبايد با عنوان «اميرالمؤمنين» ياد شود.
5ـ احاديث امامت
«امام» كه به لحاظ واژه شناسى، پيشرو، پيشتاز و سرپرست و پيشواى قبيله اى است،24 بى گمان در
فرهنگ قرآنى و دينى، پيشوايى است كه در ابعاد گونه گون زعامت امت در اداره امور جامعه را برعهده دارد. اين حقيقت را از جمله مى توان از دو نامه اى كه ميان مولا على(ع) و معاويه مبادله شده است دريافت. على(ع) در ضمن نامه اى دراز دامن از جايگاه خود و اهل بيت(ع) سخن مى گويد و وصايت و جانشينى اش از رسول اللّه(ص) را يادآورى مى كند. معاويه در جواب به صراحت مى گويد: الا وانما كان محمد رسول اللّه من الرسل الى الناس كافة فبلّغ رسالات ربّه لايملك شيئاً غيره … كه يعنى او مبلغى بود با رسالت رساندن كلامى و سخنى و بس نه پيشوا بود و نه زعيم و نه زمامدار سياسى و نه … و على(ع) در جواب به صراحت مى نويسند: والذى انكرت من امامة محمد ـ صلى الله عليه وآله ـ زعمت أنّه كان رسولاً و لَمْ يكن اماماً فانّ انكارك ذلك على جميع النبييّن الأئمة، ولكنّا نشهد أنّه كان رسولاً نبيّاً اماماً….25
اين گفتگو بروشنى نشانگر جايگاه امامت در انديشه اسلامى است و نيز بيانگر چرايى ستيز بنى اميه با اين عنوان، اكنون اين توضيح مى تواند عمق اخبار و احاديث بسيارى را نشان دهد كه رسول اللّه(ص) در آنها بر امامت على(ع) تأكيد كرده است؛ از جمله: ياعلى أنت وصيّى و
خليفتى و امام أمتى بعدى26 و يا أنت امام كل مؤمن و مؤمنه، وولىّ كل مؤمن ومؤمنه بعدى و… .
و اين تأكيد و تنبيهى است بر تداوم پيشوايى در وجود على(ع).
6ـ احاديث خلافت
«خلافت» نيز تعبيرى قرآنى و اصطلاحى دينى است كه بروشنى جانشينى در ابعاد مختلف را نشان مى دهد، مگر اينكه بُعْدى از ابعاد استثنا مى شده است. از اين روى سياست بازان پس از رسول اللّه(ص) نيز تلاش بسيار كردند تا اين عنوان را به گونه اى بر خود استوار دارند، رسول اللّه(ص) از همان آغازين روزهاى فراز آوردن دعوت و گستراندن پيام خود، بر «خلافت» على(ع) تصريح و تأكيد كرد. اين تصريح و تأكيد را در روايات بسيارى كه نشانگر آن در مواقع و مواضع متعدّد است توان ديد، كه نشانى است از اهتمام رسول اللّه(ص) براى رقم زدن سرنوشت آينده امت.27
7ـ احاديث ولايت
از جمله عناوين شكوهمندى كه در روايات و نيز احاديث تفسيرى درباره على(ع) آمده است، عنوان «ولى» است. مى دانيم كه استعمال ماده «وـ ل ـ ى» به معناى سرپرست، زعيم و پيشوا در ادب عربى بسى شايع بوده است و به اين نكته در تحليل حديث غدير اشاره خواهيم كرد. عنوان «ولى» و «ولايت» براى مولا(ع) نيز در
بيان و آموزه هاى رسول اللّه(ص) بسيار است، و اين سخنان شكوهمند و تنبه آفرين در موارد و مواضع بسيار عرضه شده است. آغازين آنها در همان مجمع كوچك ولى سرنوشت ساز خويشان رسول اللّه(ص) بوده است كه از آن ياد كرديم (=حديث الأنذار)، پس از آن نيز پيامبر(ص) بارهاى بار اين عبارت را در باره على(ع) به كار برده است:
يا علىّ، أنت ولىّ الناس بعدى، فمن أطاعك فقد أطاعنى و من عصاك فقد عصانى.28
اين گونه تعابير بسيار است و منابع حديثى اهل سنت آكنده است از اين نقلها كه بخش قابل توجهى از آنها را در ذيل عنوان «احاديث الولايه» آورده ايم29. اين تعبيرات بويژه با قيد «من بعدى» هيچ ترديدى را باقى نمى گذارد كه رسول اللّه(ص) با اين همه، جريان سياسى پس از خود را رقم زده است و زعامت سياسى پس از خود را نشان داده است.
8ـ حديث ثقلين
از جمله چاره انديشيهاى رسول اللّه(ص) براى آينده امت و جلوگيرى از گسترش ضلالت و جهالت و حيرت در ميان امت، تلاش براى تعيين مرجعيت فكرى و نشان دادن جهت گيرى استوار حركت فكرى و تبيين چگونگى تفسير مكتب و قرآن و سرچشمه آن است. اين حقيقت شايد روشنترين گونه خود را در «حديث ثقلين» نشان داده است. حديث
ثقلين با محتوايى واحد و گونه هاى بيانى بسيار و مكرّر در مكرّر فراز آمده است. در عرفه، مسجد خيف، غديرخم، آخرين سخنرانى رسول اللّه(ص) به هنگام بيمارى در بستر و در حجره شريف و… افزون بر اهل بيت(ع) بسيارى از صحابيان آن را گزارش كرده اند و كسانى بسيار از تابعيان و عالمان بر استوارى آن تأكيد ورزيده اند30 يكى از گونه هاى مختلف نقل آن چنين است:
انى تارك فيكم ما إنْ تمسّكتم بِهِ لَنْ تضلّوا بعدى، أحدهما أعظم من الآخر، كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الأرض، وعترتى أهل بيتى و لَنْ يفترقا حتى يردا على الحوض فانظرو كيف تخلفونى فيهما.31
كلامى است عظيم ومنقبتى بزرگ و فضيلتى است عديم النظير، و هدايتى است سعادت آفرين، و رهنمودى است ضلالت زدا. مهمترين نكته اى كه اين كلام عظيم رسول اللّه(ص) آن را مى نماياند و هيچ ترديدى را برنمى تابد، مرجعيت بخشيدن به اهل بيت(ع) و وجوب پيروى از آنان در اقوال، افعال و… است.
بر اين حقيقت والا بسيارى از عالمان تصريح كرده اند، از جمله متكلم بزرگ اهل سنت سعد الدين مسعود بن عمر تفتازانى:
خداوند در هدايت آفرينى و رهايى بخشى از ضلالت، عترت را همبر قرآن ساخت.
تمسّك به قرآن جز فراگيرى
هدايت و دانش از قرآن نيست و چنين است تمسّك به عترت.32
دو ديگر آنكه بزرگترين رسالت و مسئوليت رسول اللّه(ص) هدايتگرى و تلاش در جهت ضلات زدايى است؛ اين از يكسو. از سوى ديگر روشنترين و بديهى ترين واجب براى مسلمانان تمسّك به هر آن چيزى است كه هدايت مى آفريند و ضلالت مى زدايد. بدين سان رسول اللّه(ص) با جمله ما ان تمسكتم بهما لَنْ تضلّوا اين واجب مؤمنان را در پيشديد آنها نهاده است. آيا كسى مى تواند در اين وجوب پيروى از «عترت» ـ كه هدايت آفرين است و گمراهى زدا ـ ترديد كند؟
سه ديگر آنكه تمسّك به اين دو «گرانبها» در رسيدن به مقصد والا و مقصود اعلى و دستيابى به هدايت بسنده است، و وراى آن جز ضلالت نخواهد بود «وماذا بعد الحق الاّ الضلال». ديگر آنكه حديث ثقلين بدون هيچ ترديدى «عصمت» عترت را رقم زده است؛ يكى بدان جهت كه رسول اللّه(ص) بدون هيچ قيد و شرطى تمسّك بدانها را لازم شمرده است، آيا مى توان تصوّر كرد كه پيامبر(ص) امت را به كسانى ارجاع داده و بدون قيد و شرط چنگ انداختن به آموزه هاى كسانى را لازم شمرده است كه خود در لغزشند؟ دو ديگر آنكه اهل بيت(ع) همبر قرآنى هستند كه هرگز باطل در آن راه ندارد. نيز تمسّك به آنها
سدّى است در برابر گمراهى؛ اگر گمراهى بر كسانى روا باشد، آيا گمراهى زدا توانند بود؟
و بالاخره حديث ثقلين، جداناپذيرى عترت با قرآن را رقم زده است، و روشن است كه يعنى هرگز با آموزه ها و احكام آن مخالفت نخواهند كرد و بدين سان از آن «ثقل» جدا نخواهند شد. نيز چنين است تعبيرهايى بلندى چون على مع القرآن و القرآن مع على و على مع الحق والحق مع على درباره مولا(ع).
بدين سان رسول اللّه(ص) با حديث ثقلين، مشعلى سپيدى آفرين در معبر زمان نهاده است تا امت مسلمان هرگز به تاريكزار گمراهى دچار نشوند و با تمسّك به آنها در گذرگاه زمان از امواج فتنه ها برهند و به ساحل هدايت درآيند، بر آنان كه اين حق را دريافته اند و اين نعمت را شناخته اند و پاس داشته اند، ارزانى باد.33
9ـ حديث سفينه
پيامبر(ص) در ميان امت سر رشته امور را به دست دارد. دامنه جامعه اسلامى هنوز چندان گسترده نيست، با اين همه آن جامعه نوپاى كوچك با مسائل بسيارى از درون و بيرون مواجه است؛ مسائلى انحراف آفرين و دگرگون كننده. جريان نفاق در درون همان جامعه شكل گرفته است و ارتداد برخى در همان جامعه صورت گرفته است و… رسول اللّه(ص) روزگارى مى انديشد كه
اين مشعل فروزان خاموش مى شود امّا امت بايد راه را ادامه دهد. آنچه را آورديم چاره انديشى است براى فردا در هنگامه شعله ور گشتن آتش فتنه و به خروش آمدن امواج گمراهيها.و در همين سمت و سوى است كلام بلند و والا و روشنگر ديگر رسول اللّه(ص) كه به «حديث سفينه» شهره است، و يكى از نقلهاى آن چنين است:
ألا إن مثل أهل بيتى فيكم مثل سفينة نوحه، من ركبها نجا ومن تخلّف عنها هلك
چه تشبيه بيدارگر، هول انگيز و تنبه آفرينى!
رسول اللّه(ص) در آينه زمان، فتنه گريها، آتش افروزيها و جريان سازيها را مى نگرد. و اين همه امواج خروشان و غول پيكر دريا مانندى را مى سازد؛ امواجى كه هر آن كس كه در كامش قرار گيرد، غرق شود و هر آن كه در معرض او باشد تباه گردد. چه بسا كسانى به پندار رهايى، از اين امواج بلنداهايى خيالى بجويند و بدانجاها درآيند، امّا امواج فراز آيد و آنها را در كام خود فرو برد. پس امت بايد بيدار باشد كه تنها راه نجات در آمدن به «سفينه» است، يعنى پيروى از اهل بيت(ع) و چنگ انداختن به آموزه هاى آنها. و شگفتا از آن امواج و به وجود آوردن پناهگاههاى پندارى براى مردمان؛ يعنى ساختن عالِمها، و يا بهتر بگوييم عالم نماها، فرقه ها،
جريانها، تا مگر مردمان بدانسوى ها روانه شوند و از درآمدن به كشتى نجات حقيقى باز مانند.
در دلالت اين حديث بر وجوب اطاعت از اهل بيت(ع) ترديد نيست؛ مگر مى شود خردمندى امواج خروشانى را كه در كام آن قرار گرفتن، همان غرق شدن و تباه گشتن است را بنگرد و در رهايى از آن ترديد كند؟ ديگر آنكه پى آمد قطعى اين روى آوردن، رهايى از امواج و هدايت است. ديگر آنكه اين سفينه نجات بخش است، پس اين عزيزان معصومند وبدور از خطا. 34
10ـ احاديث دوازده جانشين
از جمله احاديث مهم و شايان تدبّر و توجه در چاره انديشى درباره آينده امت، احاديثى است كه تعداد جانشينان رسول اللّه(ص) را رقم مى زند. اين احاديث كه فراوان نقل شده و با طرق مختلف و در نقلهاى گونه گون و صحيح آمده است،35 نشان مى دهد كه خلفاى رسول اللّه(ص) دوازده نفرند. يكى از نقلها چنين است:
لايزال الدين قائماً حتى تقوم الساعه أو يكون عليك أثنا عشر خليفه كلهم من قريش.36
و نقل ديگرى از آن بدين گونه است:
عن جابر بن سمرة قال: كنت مع أبى عند النبى(ص) فسمعتهُ يقول: بعدى إثنا عشر خليفه، ثم أخفى صوته. فقلت لأبى: ما الذى اخفى صوته؟
قال، قال: كلّهم من بنى هاشم.37
r
و در نقلى ديگر:
يكون من بعدى اثناعشر أميراً.38
با اين گفته ها، رسول اللّه(ص) چه چيزى را نشان داده اند؛ از واقعيتى كه رخ خواهد داد سخن گفته اند و يا از حقيقتى كه بايد باشد؟ و يا در واقعِ تاريخ و در آينه زمان، خلفاى خود را نشان داده است ـ يعنى هر آن كه بر اين مسند تكيه زند ـ يا آنكه رسول اللّه(ص) بر اين حقيقت تنبّه داده و كرده است كه پيشوايان پس از من دوازده نفر بايد باشند و نه جز آنها و تا فرجام روزگار همين است و بس.
گويا ترديد نباشد كه رسول اللّه(ص) جانشين معرفى مى كند، يعنى كسانى را كه پا جاى پاى او مى نهند و چون او بر مردمان حكم مى رانند، يا اگر بر مسند خلافت تكيه زنند، مانند او خلافت را پيش خواهند برد. گو اينكه كسانى كوشيده اند براى اين كلام الهى رسول اللّه(ص) مصداقهايى بتراشند39، و ابو جعفر بن محمد بن سلامه ازدى طحاوى بر اين باور رفته است كه مراد، خلفاى اربعه، معاويه، فرزندش يزيد و… هستند.40
شگفتا بر دين رسول اللّه(ص) چه مى بندند؟! براساس اين تفسير، پيامبر(ص) اينان را چونان خلفاى خود معرفى مى كنند، كه مردم سخن آنان را بشنوند و از آنان اطاعت كنند؟ از يزيد؟ از عبدالملك بن مروان و …؟ كبرت
كلمه تخرج من أفواههم إن يقولون الاّ كذبا… .
چگونه توان تصوّر كرد پيامبر(ص) كه پيام آور كرامت، شرف، آزادى، صداقت و قداست است، جانشينانى ستم پيشه، فسادگر، تيره جان و جنايت پيشه معرفى كند؟41
بدون هيچ ترديدى اگر كسى اصل روايت را بپذيرد ـ كه چاره اى جز آن نيست ـ بايد به تفسير شيعه خستو شود كه اينان على(ع) و فرزندان او هستند، كه در برخى روايات ديگر از رسول اللّه(ص) با اسم و بصراحت ياد شده اند كه:
1) دوازده نفرند شناخته شده و روشن و منطبق با حديث؛
2) همه از قريش هستند؛
3) ديديم كه ذيل برخى از روايات «كلهم من بنى هاشم» داشت، و چنين است كه همه از بنى هاشم هستند، و مؤيد اين حقيقت كلام بلند علوى است كه:
ان الأئمه من قريش فى هذا البطن من بنى هاشم لاتصلح على سواهم ولايصلح الولاة من غيرهم.42
4ـ از اهل بيت رسول اللّه(ص) هستند،و در انطباق روشن با آنچه در صفحات پيش آورديم و نصوص بسيار آن گزار ش خواهد شد؛
5ـ چنانكه اشاره كرديم دقيقاً منطبق هست با آنچه از امامان(ع) در تفسير اين جمله آمده و نامهاى آن بزرگواران بدقت ياد شده است؛
6ـ بر اساس روايات بسيار، رسول اللّه(ص) تداوم امامت حضرت مهدى(عج) را
تا قبل از قيامت تصريح كرده است، كه آخرين امام از سلسله دوازده گانه معتَقَدْ شيعى است؛ برخى از اين روايتها چنين است:
المهدى منّا أهل البيت يصلحه اللّه فى ليله.43
المهدى من عترتى من ولد فاطمه.44
لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم لبعث اللّه ـ عزّ وجلّ ـ رجلاً منّا يملأ عدلاً كما ملئت جوراً.45
لاتقوم الساعة حتّى يلى رجل من أهل بيت يواصلى اسمه اسمى.46
الأئمة بعدى اثنى عشر تسعة من صلب الحسين والتاسع مهديهم.47
اكنون در تكميل و تعميم سخن در اين باره نكاتى ديگر را مى آوريم:
الف ـ حديث «اثنى عشر خليفه»، يا «امير» به روايت جابربن سمرة ـ چنانكه اشاره كرديم ـ حديثى است مشهور با طرق مختلف و نقلهاى گونه گون كه بيشترين كسانى كه آن را گزارش كرده اند بر اين باورند كه رسول اللّه(ص) آن را در «حجة البلاغ» فرموده اند. فحص دقيق نقلهاى مختلف و گزارشهاى گونه گون روشن كرد كه رسول اللّه(ص)اين سخن را در دو مكان القا فرموده اند:
1) مسجد النبى: بر اساس نقل مسلم و احمد بن حنبل، نقل جابر بدين گونه است: سمعت رسول اللّه(ص) يوم الجمعة عشية رجم الاسلمى يقول: لايزال الدين… .
«ماعز بن مالك اسلمى» ياد شده در اين نقل
قطعاً در مدينه رجم شده است؛ افزون بر اينكه در نقلهايى به شنيدن آن در مسجد پيامبر(ص) تصريح شده است؛ از جمله در اين نقل:جئت مع أبى الى المسجد و النبىّ يخطب… كه ظاهر آن نشانگر اين است كه مراد مسجد النبى است.
2) حجة البلاغ: اين نقل نيز از جابر بن سمره است. او مى گويد اين سخن را در آن حج عظيم و در سرزمين عرفات شنيده است.
ب ـ بهره گيرى رسول اللّه(ص) از اجتماع عظيم امت در عرفات براى فراز آوردن اين حقيقت بسى آموزنده است. رسول اللّه(ص) حديث ارجمند و سرنوشت ساز «ثقلين» را نيز از جمله در اين جايگاه عظيم و مراسم پرشكوه اعلام كرده است. بر روى هم در اين مراسم بزرگ است كه «ثقلين» همسان و همبر براى هدايت امت طرح مى شود و مصاديق عترت روشن مى شود و در پايان، ولايت «اكمال دين»، و عدم ابلاغ آن چونان تباه گشتن تمام رسالت تلقى مى گردد. گويا در اين حج، رسول اللّه(ص) نگاهى دوباره دارد به تمام دين و تأكيد و تشريحى دارد از همه آيين و در اين واپسين روزهاى سفر تأكيد مى كند بر حج و ولايت.
ج ـ برخى از نقلهاى گونه گون حديث، نكته سئوال انگيز و شايان توجه دارد. برخى نقلها حديث را تا جمله «كلهم من قريش» دارد، نقلهايى گوياى اين
هستند كه جابر اين جمله را نشنيده است و از پدرش سئوال كرده، و او گفته است كه ادامه كلام، «كلهم من قريش» و يا «كلهم من بنى هاشم» بوده است. اين نقلها سه گونه است:
1ـ جابر فقط مى گويد: «ثم قال كلمة لم افهمها»48 و يا «ثمّ تكلّم بكلمةٍ خفيت علىّ»49 بدون اينكه چرايى اين ناپيدايى سخن و شنيده نشدن آن بيان شود.
2ـ در برخى نقلها جابر تصريح كرده است كه چون رسول اللّه(ص) صدايش را پايين آورد من نشنيدم: «ثمّ أخفى صوته …».50
3ـ تصريح شده است كه شنيده نشدن كلام پيامبر براى آن بوده است كه غوغا و تشنج به وجود آمده و كلام رسول اللّه(ص) در سر و صدا و فريادهاى مردمان شنيده نشده است. شگفت انگيز است، همين كه پيامبر صدايش را فرو مى آورد، برخلاف صريح امر الهى كه: لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى، مستمعان كلام پيامبر، سخن خويش را چنان فراز مى آورند كه صداى پيامبر در ميان آن غوغا نامعلوم مى گردد و راوى نمى شنود و براى آگاهى از ادامه كلام به ديگران پناه مى برد كه مى گويند: «كلهم من قريش» بوده است. تعبيرهاى گونه گون آن چنين است:
ثم لغط القوم وتكلّمو فلم افهم قوله بعد كلّهم، فقلت لأبى يا ابتاه مابعد كلّهم؟ قال: كلّهم
من قريش.51
در نگريستن و تأمل در آنچه آورديم پژوهنده را به نكاتى رهنمون خواهد شد كه يادآورى آن خالى از فايده نيست:
1ـ نشان مى دهد كه ماجراى خلافت و سرنوشت آينده امت بسى حساسيت برانگيز بوده است؛ هم پيامبر(ص) چون به جان كلام مى رسد آهنگ كلام را فرو مى آورد، و هم مردم چون مى شنوند عكس العمل نشان مى دهند و جنجال مى كنند و از پذيرش تن مى زنند.
2ـ اينكه برخى روايات «فروكاستن كلام» را آورده اند و برخى جنجال و غوغا را، بعيد نمى نمايد كه هر يك از اين تعبيرها مرتبط با موردى از نقل باشد. جابر تصريح مى كند كه در مسجد چون پيامبر صدا را پايين آورد، سخن او را نفهميدم، و در حديث نقل شده در «مسند احمد بن حنبل»52 تصريح شده است كه چون مردم جنجال كردند سخن پيامبر(ص) را نشنيدم.
3ـ آنچه بسيار شايان توجه است اين است كه در نقلى آمده است كه پيامبر چون صدايش را آهسته كرد فرمود: «كلهم من بنى هاشم» 53 بعيد نمى نمايد كه ادامه كلام بواقع «كلهم من بنى هاشم» بوده است، كه غوغا آفريده و بسيارى از شنيدن آن فرياد برآورده اند و بدان تن نداده اند. نكته اى كه اين موضوع را استوارتر مى نماياند اينكه در صحنه سازى سقيفه و در
مشاجره هاى آن روز سياست بازان به اين سخن استناد نكردند و نگفتند كه پيامبر(ص) فرمود:«كلهم من قريش و…» كه گويا اين سخن مى توانست كارساز باشد. از اين رو مى توان گفت كه ادامه كلام «كلهم من بنى هاشم» بوده است، كه بعدها و به هنگام تدوين آثار، مصلحت چنان دانسته شده است كه «كلهم من بنى هاشم» به « من قريش» تغيير يابد.
به هر حال اين حديث با نقلهاى بسيار و طرق گونه گون ـ كه مورد تأييد محدثان اهل سنت نيز قرار گرفته است ـ هيچ پيامى جز گزارش ولايت على و فرزندانش(ع) ندارد و تصريحى است بر خلافت على پس از رسول اللّه(ص) و تأكيدى است بر سياست عظيم و استوار پيامبر در جهت روشنگرى در باب آينده حاكميت و رهبرى است.
حديث غدير
گفتيم رسول الله(ص) از آغازين روزهاى ابلاغ پيام رسالت، بر امامت و پيشوايى پس از خود نيز تأكيد ورزيد، و جاى جاى در مواضع مختلف در درازناى بيست و سه سال رسالت با تعبيرهاى مختلف و گفتار گونه گون «حق» را فراز آورده و پيشواى پس از خود را با ويژگيهاى والا به گونه اى معيّن و مشخص در پيشديدها نهاد، و گفتيم كه اين حق گزاريها و ابلاغ حق و نشان دادن آينده پيشوايى در واپسين حج رسول الله(ص) ـ كه بدين جهت
«حجة الوداع» نام گرفته ـ به اوج رسيد و با فرمان الهى ولايت «ابلاغ» شد و بدين سان اين حج «حجة البلاغ»54 نام گرفت:
رسول الله(ص) به سال دهم هجرت آهنگ حج كرد و مردمان را از اين قصد آگاهاند. بدين سان كسان بسيارى براى حج گزارى راهى مكه شدند تا با رسول الله(ص) حج گزارند و مناسك حج را از آن بزرگوار بياموزند، پيامبر(ص) با مسلمانان حج گزارد و به سوى مدينه بازگشت. در روز هجدهم ذو حجه در حالى كه كسان بسيارى پيش از پيامبر حركت مى كردند و قافله هاى بسيارى از پس از وى، پيامبر به سرزمينى رسيد با نام «غديرخم» در وادى جحفه (كه راه اهل مدينه و مصر و … جدا مى شود). در حالى كه گرماى آفتاب اوج گرفته بود و بى امان بر زمين حرارت مى ريخت، به فرمان الهى دستور داد سواران و پيادگان توقف كنند، روندگان باز آيند و واپس مانده ها برسند. حرارت نيم روز مردمان را مى آزرد، لباسها و مركبها را سايه بان قرار داده بودند، پيامبر (ص) بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خطبه آغاز كرد؛ خداى را سپاس گفت و از اينكه بزودى از ميان آنان خواهد رفت، پرده برگرفت و از آنان خواست تا درباره چگونگى رسالت گذارى وى گواهى دهند. مردمان يكسر فرياد برآوردند:
نشهد
انّك قد بلّغت و نصحت وجَهَدت فجزاك اللّه خيراً…
آنگاه براى آماده سازى مردمان براى شنيدن پيام آخرين، با مردم از صداقت در ابلاغ و از «ثقلين» سخن گفت و جايگاه والاى خود در ميان امت را برنمود و بر اولويت خود بر آنان گواه خواست، و پاسخهاى بلند يكصدا را شنيد و آنگاه دست على(ع) را گرفت و فراز آورد و باشكوهى شگرف و فريادى بس رسا فرمود:
فمن كنت مولاه فعلى مولاه
سه بار اين جمله را تكرار كرد و بر همسويان، ياوران و پذيرندگان ولايت او دعا كرد.
و بدين سان در تداوم آن روشنگريها و اعلام حقها، در نهايت تدبير و آگاهى و در ميان دهها هزار انسان آمده از اقاليم قبله به حج«ولايت و خلافت على(ع)» را رقم زد و «حق خلافت» را و «خلافت حق» را نشان داد. آن روز هيچ كس در اين حقيقت ترديد نكرد، و در اينكه پيامبر(ص) على(ع) را با اين عبارتها به ولايت و امامت منصوب ساخت ترديدى روا نشد. اگر كسانى گرانجانى كردند، در محتوا و مفاد پيام نبود. آن گونه كسان به لحاظ تيره جانى در اينكه اين حركت وحيانى باشد سخن داشتند. به هر حال كسان بسيارى به محضر على(ع) شتافتند و «امارت و ولايت» وى را تهنيت گفتند. بدين سان روشن است كه آن روزگاران اين حقيقت
ترديد بردار نبود. از جمله كلام عمربن الخطاب را بنگريد:
هنيئاً لك يابن أبى طالب. أصبحت اليوم ولىّ كل مؤمن.55
امّا، پس از رسول الله(ص) واقع صادق دگرگون شد؛ سياست بازان، ماجرا را وارونه ساختند و جامه خلافت را بر قامت ديگرى كشيدند، امّا هرگز در اين همه فضلها و فضيلتها ترديد روا نداشتند، بلكه، بهانه هاى ديگرى تراشيدند. امّا پس از آن روزگار كوشيدند از يكسو در دلالت اين سخن شريف بر «امامت و ولايت» ترديد كنند و از ديگر سوى در سند آن. نصوص بسيار و گونه گون آن را در متن آورده ايم، اكنون بر پايه آن گزارشها و آگاهيهاى ديگر مى خواهيم در اين مدخل با نگاهى به چگونگى محتوا، دلالت و سند حديث اندكى از حقايق نهفته درباره اين كلام بلند را بنمايانيم.
1ـ سند حديث غدير
حديث غدير از مشهورترين و بلند آوازه ترين احاديث نبوى است، كه بسيارى از محدثان و عالمان بر استوارى بلكه تواتر آن تأكيد كرده اند؛56 ابن كثير مى گويد:
و صدر الحديث «من كنت مولاه فعلى مولاه» متواتر اتيقّن ان رسول الله(ص) قاله.57
علاّمه امينى حديث غدير را ازصدوده تن از صحابيان گزارش كرده است و آنگاه در پايان تأكيد كرده است كه گزارش او تمام
آن چيزى نيست كه وجو