افکت :( سلام امیرالمومنین – علیه السلام - ، تبریک و تهنیت عید ولایت )
( پیرزنی با قدی خمیده عصایی در دست با موهای سفید و عینکی مشکی با لبخندی بر لب وارد می شود کمی به بچه ها می نگرد و با صدای لرزان پیر می گوید )
پیرزن تاریخ : بچه ها سلام ، عزیزان سلام ( منتظر سلام بچه ها می شه ) ببینم بچه ها منو می شناسین ؟ فکر نمی کنم . آخه این قدر روزگار منو پیر کرده که خودم هم خودمو نمی شناسم . می خندد و با کمی مکث می گه :
بچه ها تا حالا مسافرت رفتین ؟ دیددید بیرون شهر ، وسط کوه و دره و تپه و خار و خاشاک ، یه جاده مستقیم کشیدن ، هرچی کوه و تپه و مانع بوده صاف کردن . خارها رو کندن بعد آسفالت روش ریختن تا پستی و بلندی نداشته باشه ، ها ؟ خوب حالا فکر کنین یه ماشین شیک و تمیز داره توی این جاده میره تا به مقصدش برسه یک دفعه چند نفر بیان و جلوش رو بگیرند و اون رو هُل بدن تو بیابون و بگن که باید از این راه بری ، ماشین بیچاره هم باید بره دیگه چون چاره نداره ، جاده را هم که بسته اند، هی توی بیابون میره می افته تو چاله زخمی می شه ، بلند می شه ، دوباره میره تو خارها ، باز می خوره به کوه له می شه ، خلاصه دیگه اون ماشین شیک و قشنگ ابوطیاره می شه ! مثل من له و لورده می شه . آره ننه ، قصه من هم این طوریه ، من عمرم خیلی زیاده ولی اگه مردم می گذاشتند از همون اول تو همون مسیر مستقیم و صافی که خدا برایم خواسته بود حرکت کنم این قدر له و لورده نمی شدم حالا شما فکر می کنید که اسم من چی باشه ؟ ( صبر می کند تا بچه ها نظر بدهند ) بچه ها با خنده ، اسم من پیر تاریخه.
افکت : سبوحٌ قدوس (در ضمن پخش افکت)
من از اول خلقت حضرت آدم – علیه السلام – بوده ام و تا قیامت هم خواهم بود ولی امروز و این روزها من خیلی خوشحالم ، خیلی ، می دونید چرا ؟ چون سی سال است که آخرین پیامبر خدا متولد شده البته هنوز ظاهرا به پیامبری مبعوث نشده ولی بچه ها وقتی که او مبعوث بشه آخرین و کامل ترین دین را می آورد و آن راه و روشی را به مردم یاد می دهد که خدا از مردم راضی بشه .
البته خوشحالی من برای مولود کعبه است ، می دونید یعنی چی ؟ علی بن ابی طالب پسر عموی پیامبر خدا در خانه خدا به دنیا آمد . بله توی خونه خدا . تعجب می کنید ؟ نه ؟ بله توی خود خونه خدا . سه روز پیش فاطمه بنت اسد به این جا آمد ( اشاره به تابلو کعبه ) از درد ناله می کرد ، راز و نیاز می کرد و از خدای کعبه کمک می خواست ، ناگهان ( نوار غرش ، 2 تا غرش ) با صدای غرشی خانه کعبه شکافته شد و حضرت فاطمه بنت اسد وارد کعبه شد دوباره شکاف بسته شد و همه کسانی که آن جا حاضر بودند این معجزه را دیدند هر چه کردند در خانه خدا باز نشد مجبور شدند باشند ببینند که چه وحی می شود . و حالا سومین روزی است که فاطمه بنت اسد درون خانه است و کسی از او خبر ندارد .
( افکت غرش 2 تا ) ( چراغ تابلوی کعبه روشن می شود )
( بعد از صدای غرش ، حضرت فاطمه بنت اسد در حالی که کودکی در دست دارد در مقابل مردم می ایستد و خطاب به مردم می گوید ، پیرزن عقب می ایستد )
فاطمه بنت اسد : ای مردم مکه بدانید به درستی که خدا مرا از میان خلق خود برگزید و مرا بر تمام زنان برگزیده پیش از من فضیلت داد زیرا من در میان کعبه فرزندی به دنیا آوردم در آن جا ماندم و از طعام ها و میوه های بهشتی خوردم و چون خواستم بیرون بیایم در آن هنگام که فرزند عزیزم را در آغوش گرفتم هاتفی از غیب مرا ندا داد :
(افکت هاتف ): ( متن گویش هاتف روی نوار می باشد)
( افکت ستاره ریزد از سماء ( فاطمه بنت اسد با قدم های آهسته در صحنه قدم می زند و بعد از صحنه خارج می شود ) ( چراغ تابلوی کعبه خاموش می شود )
پیرزن تاریخ : بچه ها همون خدایی که حضرت علی در خونش به دنیا اومد یه روزی کنار همین خونه خدا به پیامبرش فرمود که به مردم بگو که به حضرت علی امیرالمومنین بگن و این لقب فقط مال اوست هیچ کس حق نداره خودشو امیرالمومنین بدونه بچه ها پس دیگه به آن حضرت امام علی نگوییم بلکه همیشه به امر خدا امیرالمومنین بگوییم.
امیرالمومنین از همان ابتدای خلقت، امیرالمومنین بود الآن هم امیرالمومنین است و تا قیام قیامت هم امیرالمومنین خواهد بود .
حضرت علی – علیه السلام – حتی یک چشم به هم زدن هم برای خدا شریک قایل نشد وقتی پیامبر خدا به پیامبری رسید فقط ده سالش بود که به حضرت محمد – صلی الله علیه و آله و سلم – ایمان آورد .
با امروز سه روز است که پیامبر خدا همه مردم را دعوت به دین کرده است امروز سومین روزی است که پیامبر خدا چهل نفر از عموها و عموزادگان خود را دعوت به دین اسلام می کند .
افکت ( صدای همهمه )
( ابوجهل و ابولهب با لباس های عربی خشمگین وارد صحنه می شوند ، پیرزن کمی عقب تر می ایستد )
ابولهب : و ای ابوجهل ، ابوجهل آن قدر عصبانیم که می توانم درختی را از ریشه در بیارم ، نبودی ابوجهل نبودی .
ابوجهل : چه شده ابولهب ، بگو ببینم ای پسر عبدالمطلب چه اتفاقی در این مهمانی افتاده که تو را این قدر عصبانی کرده است مگر برادرزاده مان محمد امین به شما ها چی گفته ؟
ابولهب : سه روز پیش ، محمد امین یتیم برادرم عبدالله پی من فرستاد و من را به مهمانی دعوت کرد به آن جا رفتم ، دیدم چهل نفر از برادران و برادرزادگانم یعنی اولاد عبدالمطلب را فراخوانده ، سفره ای پهن کرده و ظرف کوچکی گوشت و نان بر روی آن نهاده !
ابوجهل : چه گفتی ، تنها ظرف کوچکی گوشت و کمی نان برای چهل نفر ، حتما خواسته شما را مسخره کند شمایی که هر کدام در هر وعده یک گوساله و یا گوسفند درسته پخته شده را با مشکی دوغ می خورید ؟ ( قاه قاه می خندد )
ابولهب : من هم اول همین فکر را می کردم ، ولی وقتی همه دست به غذا بردیم ، دیدیم هر چه می خوریم از آن غذا کم نمی شود آن قدر خوردیم که جای نفس کشیدن نداشتیم ، ولی آن غذا هنوز به جای خود باقی بود ، غذایی که ظاهرا حتی برای یک نفر هم کافی نبود ! و سه روز است که این برنامه تکرار می شود .
ابوجهل ( با خنده ) خوب ، این که ناراحتی ندارد ، سه روز است می روید و می خورید و خودتان را خفه می کنید این که ناراحتی ندارد .
ابولهب : نه ، نه موضوع فقط همین نبود ، وقتی همه سیر شدیم و دست از غذا کشیدیم محمد امین شروع به سخن کرد ، سخنان عجیبی می گفت ، می گفت بگویید لا اله الا الله تا رستگار شوید می گفت من پیامبر و فرستاده خدا هستم ، خدای جهان آفرین ! می گفت باید دست از پرستش بتهایتان بردارید .
ابوجهل : بگو بدانم آیا کسی سخنان او را تایید هم کرد ؟
ابولهب :نه ! نه ! روز اول و دوم مجلس را با مسخره کردن حرف های محمد به هم زدیم اجازه ندادیم ادامه بدهد ولی روز سوم از میان آن همه مردان سال خورده و شجاع ، هر بار کودکی فقیر که از ناداری عموزاده اش کفالت او را پذیرفته کودکی ده ساله که میان ما به حساب نمی آمد برخواست و گفت ای رسول خدا من به خدا ایمان دارم و به رسالت تو یقین دارم و تو را یاری می نمایم . پس از آن محمد گفت ، همانا تو وصی و جانشین و وارث و خلیفه پس از من هستی من هم عصبانی شدم و سر ابوطالب فریاد زدم « ای پیرمرد یتیم برادرت را می بینی ابتدا از تو دعوت می کند که از او پیروی کنی و اکنون تو را امر می کند که پس از او از پسرت اطاعت نمایی اطاعت پدراز پسر واقعا مسخره است .» ( با عصبانیت مشتهایش را گره می کند و با تهدید می گوید )
ابولهب: قسم به لات و عزی اگر بگذارم قدرتی به هم برسانند .
ابوجهل : آری باید این سخنان پوچ را در نطفه خفه کنیم هر کاری بکنی من حمایتت می کنم ، برویم .
ابولهب : برویم . ( با ناراحتی از صحنه خارج می شوند .)
افکت : سبوحٌ قدوس با صدای کم .
اما بچه ها من پیرزن تاریخ امروز برای این به این جا آمدم تا برای شما از روزی تعریف کنم که مانند ندارد روزی که برای همه پیامبران خدا همه فرشتگان خدا ، همه بنده های خوب ، همه ائمه اطهار ، و فاطمه زهرا – سلام الله علیها – عید است ، روز عید الله اکبر عید غدیر
افکت: حج
پیرزن جلو می آید و شروع می کند بچه ها می دونید آن چه روزی بود ؟ بله اون روز ، هجدهم ذی الحجه سال دهم هجری بود ، آقا رسول خدا که از ابتدای دعوتشان امیرالمومنین را به مردم معرفی کرده بودند قصه اش را که برایتان گفتم ، ولی با وجود این ، در آن روز یعنی روز غدیر خم ، در صحرای غدیر دستور توقف مسلمانان را دادند مسلمانانی که همراه پیامبر به حج آمده بودند و در آن مکان می خواستند از هم جدا شده و هر کدام به شهر و دیار خود بروند. آن ها خیلی زیاد بودند حدود صد و بیست هزار نفر،یاران پیامبر از جهاز شتران منبری برایش آماده کردند ، آقدر بلند که وقتی روی آن بایستند همه بتوانند او را ببینند . پیامبر – صلوات الله علیه – روی آن قرار گرفت . امیرالمومنین را کنار خود قرار داد پس از چند ساعت پند و نصیحت مردم و گفتن خوبی های امیرالمومنین به آن ها او را بلند کرد تا آن جایی که سفیدی زیر بغل پیامبر نمایان شد .
افکت: ( دست او را بلند کرد تا ای مردم ، چراغ تابلوی غدیر روشن می شود )
بچه ها وقتی که پیامبر امیرالمومنین را به مردم معرفی کرد ، از مردم بیعت زبانی گرفت فرمود : که هر چی که من می گویم شما هم با من تکرار کنید . بچه ها دوست دارید ما هم کلمات پیامبر را تکرار کنیم.
افکت ( ای مردم ، تا خطبه تمام می شود ، نوار انبیا دانش آموزان علی )
بچه ها یادتون میاد اول که می خواستم خودم را معرفی کنم گفتم که یک ماشین شیک و قشنگ را عده ای از راه به در می کنند و توی بیابون له و لورده میشه بله بچه ها یک عده می خواستند روی این روز بزرگ و قشنگ خاک فراموشی بریزند و نگذارند حضرت علی – علیه السلام – مولای و صاحب اختیار مردم باشد و مردم از داشتن یک هم چین پدر خوبی محروم بماند. اما حضرت زهرا – سلام الله علیها – تنها دختر پیامبر ، همسر امیرالمومنین و بانوی زنان عالم اجازه نداد که غدیر فراموش شود.
بعد از آن به دستور پیامبر دو تا خیمه برپا شد یکی مال رسول خدا و دیگری مال امیرالمومنین. همه مردم اول می رفتند به خیمه رسول خدا به ایشان برای معلوم شدن جانشینشان تبریک می گفتند و سپس به خیمه امیرالمومنین می رفتند با ایشان دست می دادند و قول می دادند که همیشه و همه حال آقا و مولایشان بعد از رسول خدا امیرالمومنین باشد.
بچه ها توی خیمه امیرالمومنین یک تشت آب بود میان آن یک پرده آویزان شده بود . همه زنان یکی یکی آمدند در این طرف پرده دستشان را توی ظرف آب می گذاشتند. آن طرف پرده آقا امیرالمومنین دستش را در ظرف آب می گذاشت و زنان هم این طوری با امیرالمومنین بیعت می کردند.
افکت ( در ضمن پخش افکت )
پیرزن تاریخ: اما بچه ها یک مطلب مهم و اونم این که پیامبر روز غدیر یه آقایی رو معرفی کرد که از فرزندان امیرالمومنین است می دونید چه فرمود خوب گوش بدید.
افکت( پخش این قسمت خطبه: ای مردم بدانید که من پیامبرم و علی امام و وصی بعد از من است و امامان بعد از او فرزندان او هستند بدانید که من پدر آن ها هستم و آن ها از صلب او به وجود می آیند بدانید که آخرین امامان ، مهدی قائم از ماست ....... اوست یاری دهنده دین خدا )
آخر برنامه یک نجوای زیبا با امام زمان یا یک دعای فرج پخش می شود.
تهیه و تنظیم از : کلوپ نمایش