با هيولىِ توحيد، در لباس انسانى
در غديرخم يزدان، گفت مر پيمبر را
كز پى كمال دين، شو پذيره حيدر را
پس پيمبر اندر دشت، بر نهاد منبر را
برد بر سر منبر، حيدر فلك فر را
شد جهان دل روشن، زان دو شمس روحانى
گفت بشنويد اى قوم! قول حق تعالى را
هم به جان بياويزيد! گوهر تولاّ را
پوزش آوريد از جان، اين ستوده مولا را
اين وصىّ بر حق را، اين ولىّ والا را
با رضاى او كوشيد، در رضاى يزدانى(1)
1. ديوان اشعار ملك الشعراى بهار، ج1، ص123ـ125، بنا به نقل استاد حكيمى در «جهشها»، ص114ـ115. بهار را غدير واره هاى ديگرى نيز هست كه برخى از آنها در «يادنامه علامه امينى» (ص429ـ430) مورد استشهاد قرار گرفته است.
به روز شده: : ۱۳۹۳/۸/۱۹ ۱۷:۵۸