از جام و سبو گذشت كارم
وقت خم و نوبت غدير است
مى نوش كه چرخ پير امروز
از ساغر خور پياله گير است
امروز به امر حضرت حق
بر خلق جهان على امير است
امروز به خلق گردد اظهار
آن سرّ نهان كه در ضمير است
آن پادشه ممالك جود
در ملك وجود بر سرير است
چندانكه به مدح او سروديم
يك نكته زصد نگفته بوديم(1)
و در غديريّه غرّاى در حدود صد وسى بيت،روز ولايت را مى سرايد كه مطلعش چنين است:
روزگارى است كه از جور خزان، فصل بهار
بار بربست و به يكبار برفت از گلزار
پس از آن كه دهها مضمون را در ديباچه سخن، شاعرانه به رشته نظم مى كشد، مى رسد به آنجا كه مى گويد:
موسم خم غدير است كه با خم و غدير خورد بايد مى بر رغم سپهر غدار(2)
و در چامه اى دگر، گويد:
شاد باش اى دل كه پير ما عليست
در دو عالم دست گير ما عليست
جام عشق از حوض كوثر خورده ايم
ساقى و خُمّ و غدير ما عليست
گفت پيغمبر كه موسى را وزير
بود اگر هارون، وزير ما عليست(3)
با اينكه حرفِ «حبيب» حلاوتى ديگر دارد بويژه آن گاه كه مدح مولا گويد و حضرت امير راستايد، امّا اينجا مجال بيش از اين نيست، اين زمان بگذار تا وقت دگر.
1. ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى، چاپ چهارم، كتابفروشى زوّار، 1361ش، ص225
2. همان، ص 272ـ282
3. همان، ص224
به روز شده: : ۱۳۹۳/۸/۱۹ ۱۸:۰۰